س. حمیدی- عصر نو
مدیران ارشد آموزشی کشور که لابد همانند
معاون خوشاقبال وزیر، زمینشناسی خواندهاند به نتیجهای دیگری نیز دست
یافتهاند و آن اینکه اکثر کودکان مردودی در مناطق محروم کشور زندگی
میکنند. تا آنجا در همین راستا از استانهای سیستان و بلوچستان، کهگیلویه و
بویر احمد، گلستان و خراسان جنوبی به عنوان نمونهای از استانهای محروم
نام میبرند. در نتیجه تغذیهی ناکافی را بهانهای مطلوب برای سهلانگاری
خویش در آموزش این گروه از کودکان دانستهاند. ولی مدیران یاد شده مدعیاند
که با اهدای یک لیوان شیر به کودکان مناطق محروم خواهند توانست بر این
مشکل عمومی فایق آیند. بر پهنهی چنین باوری همه ساله از ابتدا تا پایان
سال تحصیلی در سطح مدیران اقتصادی مملکت بحث داغی برای تأمین نقدینگی همین
یک لیوان شیر راه میافتد تا آنکه سال تحصیلی پایان پذیرد.
محمد دیمهور معاون آموزش ابتدایی وزارت آموزش و پرورش در گفت و گویی با خبرگزاری مهر اعلام نمود است که چهل و هفت هزار نفر از دانشآموزان کلاس اولی در سال تحصیلی ۹۲-۹۱ مردود شدهاند و در نتیجه نتوانستهاند به کلاس بالاتر راه یابند. اما او ضمن الگوگزینی از تمامی مدیران اجرایی کشور علت اصلی این رکوردزنی منفی را، به مردم و اولیای این دانشآموزان بازمیگرداند تا همانند او هیچیک از مدیران آموزشی کشور مقصر شناخته نشوند. چنانکه همراه با فرافکنیهای لازم علت چنین آماری را در سه محور خلاصه میکند: الف- بخشی از معلمان این دانشآموزان، آموزشهای طرح تلفیقی فراگیر را ندیده بودند ب- خانوادهها از احساس مسؤولیت بالایی برخودار نبودند ج- بخشی از آمار نیز مربوط به مناطق دوزبانه است.
محمد دیمهور معاون آموزش ابتدایی وزارت آموزش و پرورش در گفت و گویی با خبرگزاری مهر اعلام نمود است که چهل و هفت هزار نفر از دانشآموزان کلاس اولی در سال تحصیلی ۹۲-۹۱ مردود شدهاند و در نتیجه نتوانستهاند به کلاس بالاتر راه یابند. اما او ضمن الگوگزینی از تمامی مدیران اجرایی کشور علت اصلی این رکوردزنی منفی را، به مردم و اولیای این دانشآموزان بازمیگرداند تا همانند او هیچیک از مدیران آموزشی کشور مقصر شناخته نشوند. چنانکه همراه با فرافکنیهای لازم علت چنین آماری را در سه محور خلاصه میکند: الف- بخشی از معلمان این دانشآموزان، آموزشهای طرح تلفیقی فراگیر را ندیده بودند ب- خانوادهها از احساس مسؤولیت بالایی برخودار نبودند ج- بخشی از آمار نیز مربوط به مناطق دوزبانه است.
همچنان که دیده میشود او در نخستین مورد
از علتیابی این مشکل، موضوع را به معلمان این گروه دانشآموزان
برمیگرداند که گویا از آموزشهای لازم برای اجرای “طرح تلفیقی فراگیر” باز
مانده بودند. با این رویکرد بر بستری از عوامیگری، آگاهانه گناه و خطای
مدیران آموزش و پرورش را به پای معلم دانشآموزان مینویسد تا به مخاطب خود
چنان القا کند که گویا وزارتخانه تقصیری نداشته است. اما او از خود
نمیپرسد که آموزش ندیدن این معلمان را به پای چه کسی باید نوشت؟ چیزی که
به حتم سهلانگاری آن به خود مدیران ارشد آموزش و پرورش بر میگردد. همان
کسانی که بدون فراگیری الفبای تعلیم و تربیت، سکان مدیریت آموزشی کشور را
در دست گرفتهاند.
در این فرآیند معاون آموزش ابتدایی وزارت
آموزش و پرورش به واقع سرباز – معلمهایی را مقصر میپندارد که به آموزش
کلاس اولیها اشتغال داشتهاند. چنانکه میگوید ایشان آموزشهای لازم را
برای تدریس فرانگرفته بودند. با این همه هر چند وزارت آموزش و پرورش، معلم
بیتجربه را به کلاس درس میفرستد، ولی علت ندانمکاری مدیران خود را در
بیتجربگی معلم سراغ میگیرد.
با نگاهی دیگر به این موضوع، پس از سی و هفت سال جمهوری اسلامی به این نتیجه میرسد که “سپاه دانش” الگوی خوبی برای آموزش کودکان روستایی کشور بوده است، ولی از توان علمی و انگیزهی کافی چندان بهرهای ندارد تا بتواند تجربهی چهار دههی گذشته را در پهنهی آموزشی کشور به کار بندد. ضمن آنکه معلمان سپاه دانش رژیم پیشین دیپلمه بودند و جمهوری اسلامی از افراد لیسانس و دانشگاهی خود در همین راستا استفاده به عمل میآورد.
زیرا رژیم پیشین هر چند با مردم سر آشتی نداشت، ولی آنقدر میفهمید که کار تعلیم و تربیت کاری علمی است و تنها دانشمندانی همانند زندهیاد ناتل خانلری از پس آن بر خواهند آمد. ولی جمهوری اسلامی کسانی همانند قرائتی و یا محمد دیمهور را بدون آنکه با الفبای تعلیم و تربیت امروزی آشنایی داشته باشند، به آموزش فرزندان ایرانی بر میگمارند.
با نگاهی دیگر به این موضوع، پس از سی و هفت سال جمهوری اسلامی به این نتیجه میرسد که “سپاه دانش” الگوی خوبی برای آموزش کودکان روستایی کشور بوده است، ولی از توان علمی و انگیزهی کافی چندان بهرهای ندارد تا بتواند تجربهی چهار دههی گذشته را در پهنهی آموزشی کشور به کار بندد. ضمن آنکه معلمان سپاه دانش رژیم پیشین دیپلمه بودند و جمهوری اسلامی از افراد لیسانس و دانشگاهی خود در همین راستا استفاده به عمل میآورد.
زیرا رژیم پیشین هر چند با مردم سر آشتی نداشت، ولی آنقدر میفهمید که کار تعلیم و تربیت کاری علمی است و تنها دانشمندانی همانند زندهیاد ناتل خانلری از پس آن بر خواهند آمد. ولی جمهوری اسلامی کسانی همانند قرائتی و یا محمد دیمهور را بدون آنکه با الفبای تعلیم و تربیت امروزی آشنایی داشته باشند، به آموزش فرزندان ایرانی بر میگمارند.
ناگفته نماند محمد دیمهور همانند بسیاری
از مدیران ارشد جمهوری اسلامی که توان لازم را جهت دریافت دیپلم در خود
نمیدیدند، در سال ۶۳ به “جبههی نبرد حق علیه باطل” روی آورد. او در
الگوپذیری از “فرزندان حضرت امام” به دلیل حضور در جبهه نه فقط دیپلم گرفت
بلکه از سربازی نیز رهایی یافت. دیمهور که به نیکی بر “سوراخ دعا”ی
جمهوری اسلامی دست یافته بود، در سال ۶۴ به عنوان دانشجوی سهمیهای به
دانشگاه راه یافت و در رشتهی زمینشناسی به تحصیل اشتغال ورزید.
زمینشناسی رشتهای بود که علیرغم استفادهی او از نظام سهمیهای دولت، به
نحو بهتری قبولیاش را در دانشگاه تضمین مینمود. دیمهور پس از پایان
جنگ در سال ۶۹ به گروه مدیران آموزش و پرورش پیوست و بدون آنکه به تدریس
اشتغال ورزد، از همان آغاز پستهای مدیریتی را یکی پس از دیگری در نوردید.
تا آنجا که هماکنون از برکت “دولت تدبیر و امید” بدون آنکه از جایی تعلیم و
تربیت آموخته باشد، با مدرک فوق لیسانس زمین شناسی اقتصادی، نظریهپرداز
آموزشی کشور شمرده میشود.
دیمهور همچنین مورد دومِ علتیابی خود را
از مردودی دانشآموزان، به پای خانوادههایشان مینویسد. چون مدعی است که
“خانوادهها از مسؤولیت بالایی برخوردار نبودند”. به طبع او در “مسؤولیت
بالا” شگردی را میبیند که خانوادهها خودشان به فکر آموزش فرزندانشان
باشند؛ آنها را به مدارس غیر انتفاعی بسپارند و یا پول بدهند معلم خصوصی
برای فرزندان خود استخدام نمایند. به واقع معاون آموزش ابتدایی وزارت
آموزش و پرورش با همین حقه از مسؤولیت پذیری نظام آموزشی کشور جهت آموزش
کودکان شانه خالی میکند و آن را بر بستری از ترفندهای جمهوری اسلامی به
خانوادهها میسپارد.
معاون وزیر آموزش و پرورش، مورد سوم
علتیابی خود را در “دو زبانه بودن” این کودکان سراغ میگیرد. چنانکه
میگوید: “برای این منظور نیز دورهی آمادگی یک ماهه برای نوآموزان برگزار
میکنیم اما با ۱۱۰ ساعت آموزش برای نوآموزان، نمیتوانیم زبان فارسی را
تدریس کنیم”. به عبارت روشنتر آموزش و پرورش جمهوری اسلامی برای کودکان
عرب، بلوچ، کرد، ترکمن و آذری ۱۱۰ ساعت کلاس آموزش زبان فارسی میگذارد تا
بتواند آنان را پشت میز کلاس اولیها بنشاند. ولی با این همه در رفتارهای
آموزشی خویش موفق نمیشوند، چون تعداد جلسات خود را برای آموزش این گروه از
کودکان نوآموز کافی نمیدانند. پیداست که مدیران جبههای جمهوری اسلامی
علیرغم ژستی که در قانون اساسی خودنوشتهی نظام میگیرند، نمیتوانند به
این مهم دست یابند که آموزش هر کودکی باید به زبان مادری او صورت پذیرد.
آموزش زبان غیر مادری نمیتواند چندان مشکل
باشد که معاون وزیر علیرغم ناکامی خویش، به برآوردن آن پای میفشارد.
مشکل به آنجا باز میگردد که کودک غیر فارس در مدرسه دنیای پیرامون خود را
باور ندارد. دنیایی نامأنوس و غیر طبیعی، که چیدمان آن را حکومتی غیر خودی
برایش فراهم دیده است. به طبع او به این دنیا بها نمیدهد و از پایه و اساس
به آن شک میورزد. همچنان که با سامانهای از همین بیاعتمادی فضایی پا
میگیرد که امر آموزش نیز برای معلم ناممکن میگردد. چون کودک تنها از
کسانی میآموزد که بر پهنهای از همدلی و همزبانی به دوستیشان اعتماد
دارد. بیتردید معلم تحمیلی و بیگانه خشم کودک را نیز برمیانگیزد تا آنجا
که کودک در ذهن خویش جهانی از خشونت را میپروراند که بر گسترهی آن به
جنگی مداوم و مستمر با بیگانگان و اغیار روی میآورد.
مدیران ارشد آموزشی کشور که لابد همانند
معاون خوشاقبال وزیر، زمینشناسی خواندهاند به نتیجهای دیگری نیز دست
یافتهاند و آن اینکه اکثر کودکان مردودی در مناطق محروم کشور زندگی
میکنند. تا آنجا در همین راستا از استانهای سیستان و بلوچستان، کهگیلویه و
بویر احمد، گلستان و خراسان جنوبی به عنوان نمونهای از استانهای محروم
نام میبرند. در نتیجه تغذیهی ناکافی را بهانهای مطلوب برای سهلانگاری
خویش در آموزش این گروه از کودکان دانستهاند. ولی مدیران یاد شده مدعیاند
که با اهدای یک لیوان شیر به کودکان مناطق محروم خواهند توانست بر این
مشکل عمومی فایق آیند. بر پهنهی چنین باوری همه ساله از ابتدا تا پایان
سال تحصیلی در سطح مدیران اقتصادی مملکت بحث داغی برای تأمین نقدینگی همین
یک لیوان شیر راه میافتد تا آنکه سال تحصیلی پایان پذیرد.
چون جمهوری اسلامی با نگاهی یتیمپرورانه
به موضوع، باوری را پی میگیرد که گویا ضمن آن خواهد توانست با خوراندن
همین یک لیوان شیر به کودکان، ازمناطق یاد شده محرومیتزدایی به عمل آورد.
همچنان که آقایان و حضرات حکومتی، همسو با تمامی مراجع دولتی، کمیتهی
امداد و بنگاههای ریز و درشت خیریهی نظام همین نگاه آقامنشانه و
تحقیرآمیز را برای همهی کودکان اقوام غیر فارس کشور به کار میگیرند.
باز در سویهی دیگری از همین ماجرا دوباره
همان مدیرانی که زمینشناسی خواندهاند، مدعیاند که بخشی از این نوآموزان
را کودکانی در بر میگیرند که “دیرآموز” بودهاند. در واقع او با چنین
نگاهی آب پاکی به دست همهی آنانی میریزند که نمیتوانند بفهمند در جهان
امروز دیرآموزی کودکان مشکل چندان پیچیدهای نمیتواند باشد. بیتردید
دیرآموزی به خود این مدیران بازمیگردد که تمامی کودکان را علیرغم ویژگی
ذهنی و فرهنگی متفاوت، در کلاسها کنار هم گرد میآورند.
خلاصهی کلام، پریشانگویی معاون وزیر همچنان از رنجهایی حکایت دارد که بر کودکان نازنین سرزمین ما روا میدارند./
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر