۱۳۹۶/۰۱/۳۱

پناهنده‌ی ناسپاس: ما به کسی بدهکار نیستیم- دینا نیری (گاردین)


چند هفته پیش پاسپورت منقضی شده ایرانی‌ام را بین وسایل قدیمی ‌پیدا کردم. قیافه اخم‌آلودِ هشت ساله‌ی من، مبهوت و بداخلاق با روسری خاکستری گره خورده و نگاهی که به جایی فراتر از دوربین خیره شده است.
هرچند من مدت کوتاهی بعد از گرفتن این عکس از ایران با خانواده‌ام ایران را ترک کردم ولی این چهره‌ی کودکی نیست که در انتظار نجات باشد. از روزی که آخرین روسری‌ام را دور انداختم این عکس قدیمی را پنهان کرده بودم و حالا نه روسری، بلکه این صورت نگران توجه مرا جلب کرده. هر قدر تلاش می‌کنم نمی‌توانم ربط این کودک را با نویسنده آمریکایی پریشانِ عکس‌های امروزم پیدا کنم.
سال ۱۹۸۵ وقتی شش سالم بود چند ماهی از از اصفهان به لندن آمدیم. با اینکه این مهاجرت موقتی بود اما خیلی به من فشار آورد. مرا در مدرسه‌ای ثبت نام کردند. در ایران فقط مهد کودک رفته بودم و نه مدرسه، و فقط فارسی بلد بودم.
اول بچه‌ها خوش‌آمد گفتند ، بعد معلم با اسباب‌بازی و نقاشی به من چند کلمه یاد داد. اما چند روز بعد فضا تغییر کرد. سال‌ها بعد فهمیدم که بچه‌ها تا مدت‌ها درباره دختر ایرانی کلاس، چیزی به والدین‌شان نگفته بودند. یک روز چند نفر از پسرهایی که هر روز در حیاط می‌دیدم‌شان، طوری که انگار بی هوا وسط بازی است، محکم به شکم من کوبیدند. آنها در زمین بازی دنبال‌ام می‌کردند و بلندبلند چیزهایی می‌گفتند که هیچ ازشان نمی‌فهمیدم. چند هفته بعد دو نفر از پسرهای بزرگ انگشت مرا لای چارچوب در گذاشتند و طوری در را بستند که بند اول انگشت کوچکم قطع شد. بند اول انگشت‌ام را لای دستمال گذاشتند و مرا به بیمارستان بردند. عمل پیوند با موفقیت انجام شد.
من دیگر به آن مدرسه بازنگشتم. اما بعدا از  پچ‌پچ‌ بزرگترها در کلیسای مادربزرگ‌ام و حتی درگوشی‌های پدر و مادرم شنیدم که همه خدا را شکر می‌کردند. خدا به من رحم کرده بود و نباید من به دل می‌گرفتم. با این کار، من به چشم آمده بودم! حالا مرا می‌دیدند. وانگهی کسی چه می‌دانست پسرها با چه انگیزه‌ای این کار را کرده بودند؟ شاید با این که زبان‌شان را نمی‌دانستم می‌خواستند با من بازی کنند. همین خوب نبود؟
بالاخره ما به ایران برگشتیم. روسری سرم کردند و مرا به مدرسه دخترانه فرستادند.
سه سال بعد، پس از آزادی مادرم که به خاطر مسیحی شدن به زندان افتاده بود، برای همیشه با مادر و برادرم از ایران رفتیم. مذهبی‌ها سه بار از مادرم بازجویی کرده و تهدید می‌کردند که اعدام‌اش می‌کنند. ما تقاضای پناهندگی دادیم و دو سال در کمپ‌های پناهندگان در دبی و رم ماندیم. آن موقع من هشت سال اول زندگی‌ام را در کشاکش جنگ ایران و عراق گذرانده بودم. برای همه دهه‌ی شصتی‌ها که در طول جنگ ایران و عراق بچه بودند ترس درونی شده است؛ به صدای آژیر موشک‌باران، دویدن وحشت‌زده به پناهگاه‌های زیرزمینی و پنجره‌های چسب خورده به خاطر موج انفجار عادت داشتم. برای همین، سال‌های بعد از آن، در کمپ‌های پناهجویان حس می‌کردم چقدر همه چیز آرام و ساکت است. مادرم به من می‌گفت در دعاهایم خدا را شکر کنم.
بالاخره آمریکا ما را پذیرفت و به اوکلاهما رفتیم. آن وقت من ده سالم بود و جنگ خلیج فارس تازه شروع شده بود. وقتی به جنوب آمریکا رسیدیم ناخن انگشت کوچک من درست شده بود، موهایم بلند بود و من (آن طور که مادرم می‌گفت) قشنگ و باهوش و بامزه بودم. اولین چیزی که از همکلاسی‌هایم شنیدم این بود که لهجه‌ام را مسخره کردند و به آن «چینگ -چونگ» می‌گفتند. یادم است که گیج شده بودم، نه از رفتارشان، بلکه از اینکه چرا می‌خواهند این طور توهین کنند؟ انتظار رفتار نژادپرستانه داشتم اما نه اینکه مرا با چینی‌ها اشتباه بگیرند: آیا آنها چیزی درباره دنیای خارج از آمریکا در درس‌هاشان نخوانده بودند؟ اگر می‌خواهید من را مسخره کنید باید درباره «خ » با «ق» بگویید، اینکه همه‌اش صدای «خخخخ» از خودمان در می‌آوریم، یا درباره شترسواری جوک بسازید؛ ولی «چینگ چونگ» درباره من جواب نمی‌دهد ( ببینید من چه خوب نقطه ضعف‌هایم را شناخته بودم).
البته که من این را نگفتم. حتی وقتی شروع کردند به مسخره کردن سنت بستن پای زنان و دختران چینی و یا گربه‌خوری چینی‌ها، باز هم جواب‌شان را ندادم. ماجراهاشان را برای مادرم موقع خوردن چای هل و شیرینی نخودچی- خوراکی معطری که اگر می‌شناختند حتما مسخره‌اش می‌کردند- تعریف می‌کردم و می‌خندیدیم. حالا برایم واضح بود که تنها خارجی که قبلا از من دیده بودند یک بخت برگشته از جنوب شرق آسیا بود که خوب از خجالت‌اش در آمده بودند.
نگران چیزی نبودم. هرچند مسخره‌بازی‌های جدیدشان در راه بود. چند هفته بعد که آنها هم مثل بچه‌های لندنی با والدین‌شان درباره من حرف زدند، اصطلاحات جدید «شترسوار» و «عمامه به سر» را یادگرفتند و تحویل من دادند. همین موقع بود که یک روز معلم با یک نقشه توپوگرافی مچاله آمریکا از راه رسید، با یک تکلیف کسل‌کننده ،که تلاش‌اش بر این بود مرا با آمریکا آشنا کند. هنگامی ‌که سعی کردم برای او توضیح بدهم که من ماه‌ها در کمپ‌های پناهندگان خارج از رم زندگی کرده‌ام و این مطالعات اجتماعی به دردم نمی‌خورد، او چشمهاش را خمار کرد و گفت: « وای عزیزم! باید خد ا را شکر کنید که اینجا هستید!»
«شکر!» باز هم این کلمه پیدا شد. و من متوجه شدم تبدیل به الگویی شده‌ام که در پس این کلمه وجود دارد: قبلا بارها این کلمه را در کودکی شنیده بودم، اما این بار از دهان او، این کلمه همه‌ی بار مثبت‌اش را از دست داد. کلمه‌ی مشکوک و تهدیدآمیزی بود. با ترسی که از آینده به دل داشتم فهمیدم همه‌ی آنها درست می‌گفتند: اگر به اندازه کافی سپاسگزار و شاکر نباشم یا در عمل نشان ندهم چقدر قدردان لطف‌شان هستم، همه‌ی چیزهایی  راکه به دست آورده‌ام ازدست خواهم داد: آزادی غربی، تحصیل در مدارس آزاد، و کتاب‌های سانسور نشده.
بچه‌ها در آزارشان رحمی ‌نداشتند. من تیک گردن گرفتم. رفتارهای عجیب دیگرم شروع شد. وقتی اتفاق بدی می‌افتاد من شروع می‌کردم به تکرار جمله‌ای برای خودم. معتقد بودم این کار برایم شانس می‌آورد و راه چاره را نشانم می‌دهد. بارها و بارها در دلم یا با صدای بلند می‌گفتم:
من خوشبختم! سپاسگزارم! من در کلاس‌ام از همه با هوش‌ترم.
من خوشبختم! سپاسگزارم! من در کلاس‌ام از همه با هوش‌ترم.
آخرش اما حسی که می‌ماند این بود که اوضاع خوب پیش نمی‌رود (این را نمی‌توانستم کتمان کنم). چه حقی داشتم من، یک ایرانی احمق، که فکر کنم بهتر و باهوش‌تر از بقیه هستم؟
به مادرم از من هم بیشتر سخت می‌گذشت. او در ایران پزشک بود. حالا در یک کارخانه داروسازی کار می‌کند، جایی که رییس و همکاران‌اش- که حتی یک چهارم تحصیلات او را هم ندارند- سواد و هوش او را زیر سئوال می‌برند: همین که او لهجه دارد کافی است. اگر او در جواب دادن تعلل کند و یا برای توضیح افکارش دنبال کلمه بگردد دیگر کسی بهش گوش نمی‌کند و برچسب خنگ و کندذهن می‌خورد. با او تندتند حرف می‌زنند و وقتی که او می‌خواهد دوباره آهسته‌تر تکرار کنند، آه می‌کشند و روی‌شان را برمی‌گردانند. اگر کسی فرمول دارو را خراب کند فقط تقصیر اوست.
بالاخره این نفرت کمرنگ شد. بعضی‌ها به این می‌گویند چرخه‌ی طبیعی. ما با جامعه آشنا شدیم. دیگر غریبه‌های موسیاه ترسناک از سرزمین‌های جنگ‌زده نبودیم که با انگشت ما را نشان بدهند. سر کار و مدرسه و کلیسا می‌رفتیم. در کنار هم بزرگ می‌شدیم، همه چیز آرام بود، ما دیگر خارجی نبودیم.
من اما این توصیف را باور نمی‌کنم. آنچه واقعا اتفاق افتاد این بود که ما یاد گرفتیم آنها چه می‌خواهند. قلِق اینکه چه کنیم تا از ما نترسند دست‌مان آمد. این آمریکایی‌ها هیچ وقت فکر نکردند که ما تروریست یا اسلامی افراطی یا جنایتکار باشیم. همه‌شان می‌دانستند که ما مسیحی هستیم و به خاطر شرایط سخت اینجا آمده‌ایم. به عنوان یک جامعه پروتستان آنها ما را پذیرفتند و نجات دادند. اما شرط ناگفته‌ی پذیرش ما، و رازی که با خود به این‌سو و آن‌سو می‌بردیم این بود که: ما باید سپاسگزار و متشکر باشیم. تنفر به خاطر این نبود که ما از جای دیگری آمده‌ایم یا تیره‌پوست هستیم. دلیل‌اش این بود که ما «دیگری» بودیم و خودمان نمی‌دانستیم. به عنوان یک پناهنده ما هویت قبلی‌مان را به آنها بخشیدیم  تا جای‌ خود را در کشور جدید باز کنیم. یا باید این طرف جوی ایستاد یا آن طرف. اینجا فرهنگ سوم ‌وجود ندارد.
برای این که در شهرمان جا بیفتیم و پذیرفته بشویم یک راه حل خوب وجود داشت: واقعیت این بود که آنها به حضور ما در حال حاضر اهمیت می‌دانند اما اصلا نمی‌خواستند هیچ چیز درباره گذشته ما بدانند. مادرم ماه‌ها برای مراسم به کلیسا می‌رفت و در گروه‌های زنان شرکت می‌کرد و حتی به مهمانی‌های شام می‌رفت. یادم هست حس لحظه‌ای را که وقتی حرف‌ها ته می‌کشید از او می‌خواستند داستان فرارمان از ایران را تعریف کند و او شروع می‌کرد. مشکل این بود که آنها می‌خواستند از این داستان مثل یک قصه مذهبی تاثیر بگیرند و نه بیشتر. هیچ وقت کسی از ما نپرسید خانه‌مان در ایران چه شکلی بود، چه درخت‌هایی داشتیم، چه کتاب‌هایی می‌خواندیم، چه موسیقی گوش می‌کردیم، و حالا که آنها را نمی‌شنویم چه حالی داریم. هیچ وقت کسی از ما نپرسید دل‌مان برای بچه‌های فامیل یا پدر بزرگ‌مان تنگ شده یا نه. کسی نپرسید تابستان‌ها چه می‌کردیم و هیچ کس نخواست عکس دریای خزر را ببیند. زن‌ها می‌خواستند بدانند: «راست است که آنجا مردها برخورد وحشیانه‌ای با زن‌هاشان دارند؟» و خوش‌شان نمی‌آمد اگر تعریف می‌کردیم که پدرمان مرد بانمکی است که جیب‌هاش را پر از آلبالو می‌کند یا از پدربزرگ‌مان بگوییم که وقتی قصه اجنّه تعریف می‌کرد دندان مصنوعی‌های‌اش را صدا می‌داد.
اینها قابل قبول نبود، چون چنین خاطراتی این حس را منتقل می‌کرد که ایران هم جای قشنگی است، خوش می‌گذرد، پر از مهر و محبت و هیاهو و شلوغی است؛ مثل اوکلاهمایا مونتانا یا نیویورک.
از آن به بعد ما حس کردیم دیگران انتظار دارند ما پوست بیندازیم، هویت سابق‌مان را– هر تفکر و علاقه‌ای که ما را می‌ساخت- رها کنیم، چرا که آمریکا بهتر بود و ما خیلی خوشبخت بودیم، و باید شکرگزار باشیم که اینجاییم. مادرم همچنان برای مراسم به کلیسا می‌رفت. او با همان حال و هوای ایران اسلامی گردنبند صلیب‌اش را می‌انداخت. کیک‌های آمریکایی می‌پخت و کم کم گلاب در شیرینی‌هاش جای خود را به وانیل داد. من از او پیشتر رفتم: در طول سال‌ها باور عمومی را قبول کردم. لهجه‌ام از بین رفت، سرگرمی‌ها و خاطرات‌ام را فراموش کردم و ترانه‌های کودکی‌ام را از یاد بردم.
سال ۱۹۹۴ وقتی پانزده ساله بودم سیتی‌زن آمریکا شدیم. احساس رهایی و خوشحالی و سپاسگزاری داشتم. ما به جشنی در زمین فوتبال دانشگاه محلی رفتیم. از آن روز خاطرات تلخ و شیرینی دارم. ورزشگاه پر بود از اهالی که برای تشویق آمده بودند. صف‌هایی از زنان و مردان و بچه‌ها دور تا دور به طرف میکروفون می‌رفتند، در آنجا بعد از اعلام نام‌شان سوگند می‌خوردند. من به آدم‌هایی که در صف‌های دیگر بودند خیره شده بودم، نمی‌دانستم این همه لاتین و زردپوست در اوکلاهما است. بله، انگشت‌شماری هم سیاه‌پوست و تعداد کمی یهودی هم بودند. چقدر هندی! این همه سریلانکایی و پاکستانی و چینی و بنگلادشی و ایرانی و افغان تا حالا کجا بودند که من ندیده بودم؟
وسط مراسم یک مرد ۸۰ ساله هندی پشت میکروفن رفت تا خود را معرفی کند و برای وفاداری به ایالات متحده سوگند بخورد. وقتی تمام شد مشت‌هایش را بالا برد و فریاد زد:« بالاخره آمریکایی شدم!» جمعیت با هلهله‌هاشان او را همراهی کردند. همین طور عقب عقب رفت تا از پشت افتاد. بعد با لبخند برگشت تا نشان دهد حال‌اش خوب است و ذوق‌مرگ نشده. بعد راه‌اش را کشید و رفت.
این یک روز خاص برای من بود، اولین روزم به عنوان یک آمریکایی؛ فوق‌العاده بود و هنوز هم هست. آن روز هیچ کس قیافه نگرفت، هیچ کس مدیون و خوار نشد. پیرمرد عشق بزرگ‌اش را نشان داد. مردم ایستاده بودند و هورا کشیدند. یادآوری این خاطره برای من قدری پیچیده است. من زیبایی و سادگی آن روز انکار نمی‌کنم، هرچند می‌دانم آنها که هلهله می‌کردند به خاطر تشویق پیرمرد نبود، بلکه رعشه‌ای که او از خوشحالی و حق‌شناسی گرفته بود و اظهار اینکه آدم جدیدی شده برایشان جالب بود.
سال‌ها گذشت و من مثل یک دختر آمریکایی بزرگ شدم. از خانه نقل مکان کردم، ذهن و بدن‌ام را پرورش دادم و با افراد تحصیل‌کرده و پیشرو معاشرت کردم. همه حس‌های بد از بین رفته بودند. من عاشق دنیای غرب بودم و فکر کردن به خودم بخش مهمی ‌از آن بود. من به راحتی با پاسپورت آمریکایی‌ام سفر می‌رفتم، وقتی مامورین گمرک محل تولدم را چپ چپ نگاه می‌کردند لبخندی تحویل‌شان می‌دادم. دیگر مهم نبود. من دیگر پناهنده نبودم. سال‌ها از آن زمان گذشته است. من تحصیلات عالیه و اعتماد به نفس آشکاری داشتم (البته تاثیر‌ هایلایت کاراملی موهایم هم بود) من بارها و بارها به«خانه» برگشتم و همیشه در فرودگاه با لبخند و تکان مودبانه سر مورد استقبال قرار گرفتم.
همه نویسندگان مهاجر از این لحظه نوشته‌اند: وقتی که در فرودگاه به شما می‌گویند «به خانه خوش آمدید» همه خستگی پرواز طولانی از جسم و روح شما می‌رود. برای من وقتی این کلمات را از زبان مامور فرودگاه می‌شنوم حس اعتماد به نفس‌ام جای خود را به سپاسگزاری و حق‌شناسی می‌دهد. نفس‌زنان می‌گویم : «ممنونم!» ممنون که گفتی خانه‌ی من. ممنون که دوباره مرا راه دادید. ممنون که پاسپورت قبلی‌ام را به من برنمی‌گردانید. در آن لحظه من مثل همان پیرمرد هندی هستم با مشت‌های گره کرده که به هوا می‌پرید.
وقتی سی سالم شد یک جشن شهروندی دیگر داشتم. در این یکی مثل خوابگرد‌ها مبهوت نبودم. من با یک مرد فرانسوی ازدواج کردم. او برای من پرونده‌ای تشکیل داد و بعد از گذراندن آزمون زبان و فرهنگ من یک خانم فرانسوی شدم. آن روزها زیاد مسافرت می‌کردم. تصمیم گرفتم برای گرفتن اثر انگشت (آخرین مرحله کاغذبازی) به یک ایستگاه در نیویورک بروم. افسر پلیس که به کار من رسیدگی می‌کرد پرسید که چرا باید از یک دختر خوب مثل من اثر انگشت بگیرد. من جریان را برایش تعریف کردم. گفت: «نمی‌شد یک مرد آمریکایی پیدا کنی؟»
من که نمی‌دانستم منظورش چیست گفتم: «مردهای آمریکایی از من خوش‌شان نمی‌آید.»
او با تعجب نگاهی به من کرد و گفت: «مردهای آمریکایی که من می‌شناسم هیچ وقت تلاش نمی‌کنند کسی را به دست بیاورند. همیشه باید نشان بدهی که چقدر از بودن با آنها خوشحال و خوشبختی. این مدلی در مورد هیچ مردی جواب نمی‌دهد!» و آرام آهی کشید.
من با لحن جسورانه جواب دادم: «در مورد بعضی‌ها که جواب داده!»
او خندید و انگشتان مرا به جوهر زد.
جشن شهروندی دوم من در سفارت فرانسه در آمستردام برگزار شد (که قرار بود از آن به بعد همانجا زندگی کنیم). در کنار ما خانواده‌هایی از لبنان، ترکیه، تونس، مراکش، و چند کشور آفریقایی دیگر برگزار شد. تصویر خانواده‌هایی که در حال خواندن سرود ملی فرانسه بودند از آن روز با من است. حس‌ صورت‌‌هاشان موقع آواز، که کلمه به کلمه آن را تمرین کرده بودند مرا تحت تاثیر قرار داد. حتی بچه‌های کوچک هم صاف ایستاده بودند و سرود را از حفظ می‌خواندند. من که در حفظ کردن‌اش مشکل داشتم از روی کاغذ می‌خواندم. آن روز احساس افتخار می‌کردم اما چیز دیگری هم تجربه کردم: یک تحول، چیزی شبیه تولد دوباره. آنها که سرود می‌خواندند راهی به یک زندگی جدید شاد یافته بودند. این لحظه مرا به یاد آن پیرمرد هندی در سال‌های قبل انداخت، با آن مشت‌های گره شده و هلهله‌های شادی.
در تمام این سال‌ها بین نیویورک و اروپا در رفت و آمد بوده‌ام. وقتی در آمستردام زندگی می‌کردم حتی تحصیل‌کرده‌ترین افراد هم از اینکه «خیلی مراکشی و ترک» در محله‌شان زندگی می‌کند شاکی بوده‌اند. گیرت ویلدرز، رییس حزب راست افراطی« آزادی» هشدار داده که به زودی اسم این کشور می‌شود «هلند عربی».
در آمستردام می‌دانستم که پرونده‌ی پناهندگان ایرانی به اندازه ما شانس پذیرفته شدن ندارد. سال ۲۰۱۱ یک نفر از ما خودش را در میدان «دام» در این شهر آتش زد. او برای یک دهه اینجا زندگی کرده بود، همه کاغذبازی‌ها را انجام داده، فرهنگ‌شان را یاد گرفته بود، سرش را پایین انداخته و همیشه کاری را که از او خواسته شده انجام داده بود، و بالاخره به سویی سوق داده شد که خودش را از میان بردارد.
به یاد کامبیز روستایی گرامی، کسی که برای خود و خانواده‌اش در گوشه‌ای از دنیا فقط یک ویزا می‌خواست. دلم می‌خواهد هر کسی را که فکر می‌کند او شایستگی کافی برای این زندگی نداشت به باد کتک بگیرم. شما نمی‌دانید همیشه حق‌شناسی و سپاسگزار بودن یعنی چه. به شما می‌گویم. حتما تا به حال مرد جوانی را که از نا امیدی خودش را آتش بزند یا پیرمرد ضعیفی را که از شادی به هوا بپرد، یا پسربچه‌ای را که تمام سرود ملی را حفظ  کرده باشد، ندیده‌اید. شما نمی‌دانید چه کسانی چقدر عمر صرف کرده‌اند تا به اینجا برسند. گاهی اوقات یک تبعیدی مجبور است همه ارزش‌های‌اش را کنار بگذارد. لطفا دست بردارید از اینکه از دیگران بخواهید تا برای احترام به فرهنگ شما چهره‌ی خود را بر خاک بمالند.
با رشد احساسات ملی‌گرایانه در اروپا و آمریکا، من شاهد تحولاتی در رابطه با پناهجویان بوده‌ام. حتی در صحبت‌های کسانی که گرایش چپ دارند شنیده می‌شوند که مهاجران چگونه آمریکا را به کشوری فوق‌العاده تبدیل کرده‌اند؛ عکس‌هایی را نشان می‌دهند که در آنها پناهندگان خوشحال، تبدیل به شهروندان خوب شده‌اند، همراه با فهرستی از مشارکت‌های آنان در کارهای مختلف، تو گویی این بهای بقای آنها در آن کشور و روی این زمین است. آنها در پست‌های مجازی و یا گفتگوهای خود می‌گویند: «دینا را ببینید. او به عنوان یک پناهنده اینجا زندگی می‌کند و این لیست کارهایی است که انجام داده.» همه اینها برای اثبات آن است که سرمایه‌گذاری در زمینه مهاجرت، به صرفه است.
اما آیا این برای پناهجویان هم خوشایند نیست که طبق استانداردهای غربی پیرو همین سیاست «سپاسگزاری ابدی» باشند؟ آیا آسان‌تر نیست که الگوهایی از آنچه یک پناهجو باید انجام دهد ارائه داد به جای آنکه همان امکاناتی را در اختیار وی گذاشت که معمولا یک شهروند خود آن کشور از‌ آنها برخوردار است؟ آیا یک زندگی متوسط شاد، امتیازی است که برای آنهایی رزرو شده که هرگز مجبور به ترک موطن خود نشده‌اند؟
این ترم من ادبیات آمریکا در یک مدرسه خصوصی بین‌المللی در لندن تدریس می‌کنم. دانشجویان من با خانواده‌هاشان از سراسر دنیا و دارای آگاهی و حس هملی هستند. اما بیشتر آنها از طبقات مرفه و ممتاز هستند. ترم گذشته مجبورشان کردم از ادبیات مهاجرت چیزی بخوانند. داستان‌های بسیاری از مهاجرین و رنگین‌پوست‌ها، درباره فقر، و درباره زندگی حاشیه‌نشین‌ها نوشته شده است. یکی‌شان بعد از خواندن داستانی درباره یک رنگین‌پوست گفت: «من چیزهایی درباره نژاد یاد گرفتم.» چند تن از پدرمادرها  به من توصیه کردند که مهم نیست بچه‌ها از بهاراتی موخرجی و جیمز بالدوین  چیزی بخوانند در حالی که «نویسندگان کلاسیک» مثل ‌هارپر لی وجود دارند (چگونه ممکن است آنها سلیقه ادبی خوبی پیدا کنند وقتی که فقط همه چیز را از منظر یک خانواده خشکه‌مقدس سفید‌پوست می‌بینند؟)
حتی در میان مهربان‌ترین و همدل‌ترین دانشجویان‌ام از سراسر جهان همان نگاه و توقع را می‌یابم: پناهنده باید خوب باشد. اگر در داستان ما پناهنده‌ای خودش را می‌کشد (داستان «پناهنده» از برنارد مالامود) آنها می‌گویند او فرصتی را که به وی اعطا شد از دست داده است. یک نفر دیگر به جای او می‌توانست به آمریکا برود. آنها حق دارند، اما آیا به این معنی است که «پناهنده‌ی مالامود هیچ تراژدی شخصی ندارد؟ آیا حق ندارد بمیرد؟ باید اول طلب‌اش را به کشور میزبان و کل دنیا بپردازد؟
یک عمر تلاش کردم تا ظرفیت و استعدادهایم را به کار بگیرم و نشان بدهم که از فرصت‌های خود درغرب استفاده کرده‌ام، با این وجود نمی‌توانم با این طرز فکر کنار بیایم که تبعید و پناهندگی را به ارزشمند و بی ارزش تفکیک کنیم. انسان متمدن از کسی که تا پای مرگ رفته رزومه طلب نمی‌کند. مهم نیست که من بعد از اینکه خودم را تمیز کردم و لباس‌های پناهجویی‌ام را دور انداختم چه می‌کنم. دستاوردهایم باید مال خودم باشند. نباید از من درباره موقعی‌اتم سئوال شود، آن هم برای اینکه نشان دهید این شرط‌بندی موفق بوده است. وقتی که من و خانواده‌ام جان‌مان در خطر بود، درهای همه‌ی سفارتخانه‌ها را زدیم: انگلستان، آمریکا، استرالیا، ایتالیا. آمریکا به من پاسخ داد و بعد از این همه سال من هنوز نیاز دارم که افسر فرودگاه به من لبخند بزند و بگوید: « به خانه خوش آمدید».
آنچه آمریکا انجام داد عمل به یکی از تعهدات حقوق بشری بود. این وظیفه‌ی هر کدام از ماست که برای کسی که زندگی‌اش به خطر افتاده در را باز کنیم. این وظیفه شماست که به ما پاسخ دهید حتی اگر داستان‌های شیرینی از موفقیت‌‌های‌مان برایتان نداشته باشیم. حتی اگر گروهی از ایرانیان معمولیِ تلخ و سردرگم باشیم. حتی اگر لازم شود اندکی از تجملات زندگی‌تان کم کنید تا ما در گوشه‌ای بتوانیم به زندگی‌های کوچک و بی ریخت‌مان بپردازیم. حتی اگر به خاطر کمک‌ها و خدمات محلی مجبور شوید مالیات بیشتری بدهید و خیابان‌های شما پر شود از آدم‌های عجیب با بوی زردچوبه و تمر هندی و مغازه‌های موردعلاقه‌تان جای‌اش را به یک قصابی گوشت حلال بدهد. حتی پچ پچ‌های مدرسه‌تان تبدیل به «چینگ- چونگ» شود و صدای «خ» و «ق» بیشتری بشنوید، حتی اگر بفهمید که ما بقیه‌ی روزمان غرق خوشوقتی و سپاسگزاری برای رفع نیازها‌ی‌مان نیستیم .
سال ۲۰۱۵ من دوباره به لندن نقل مکان کردم. همان جایی که با نوک بی حس انگشت کوچک‌ام و حس عجیبی که موقع تایپ کردن حرف a دارم پیوند خورده است. من در بیمارستان لندن مادر شدم. حالا یک دختر کوچک دارم که شکل ایرانی‌هاست. اولین رویداد مهم زندگی‌ او «برکسیت» بود. دومین اتفاق مهم‌اش، پیروزی ترامپ در انتخابات بود. ساعت ۵ صبح وقتی داشتم به او شیر می‌دادم خاطره‌ی انگشت کوچک‌ام دوباره زنده شد. تازه نتایج انتخابات اعلام شده بود. در فیس‌بوک همه مهاجرانی که می‌شناختم دچار تنش جمعی شده بودند. آنها اولین روزهای خود در انگلیس، آمریکا یا هلند را یادآوری می‌کردند و داستان‌های خود را به اشتراک می‌گذاشتند. من پسری را یادم آمد که دست‌ام را لای در گذاشت و آن پسر دیگر که در را بست. آنها حالا بزرگ و بالغ شده‌اند. احتمالا شبیه پدرومادرشان زندگی می‌کنند، همان‌ها که سال ۱۹۸۵ از من متنفر بودند. احتمالا آنها بر این باورند که همه چیز همان طور است. فکر کردم انگلستان ما را نمی‌خواهد. مرا نمی‌خواهد، دخترم را نمی‌خواهد.
این روزها وقتی به خط سفید ناخن انگشت کوچک‌ام نگاه می‌کنم می‌فهمم چرا این قدر حق‌شناس بودن مهم است. دانشجویان‌ام با آن چشم‌های درخشان و انتظارات بالای‌شان، با سختگیری و استانداردهای ایده‌آل‌شان این را برای من روشن کردند که هر فرد می‌بایست تلاش کند بر اساس ایده‌آل‌های آنها جهان را درک کند. آنها دقیقا از درون قلب ناآرام شهروندان میزبان می‌نگریستند.
ما در بحث‌هایمان به فلانری اوکانر رسیدیم به داستان  «آواره». خانم شورتلی از آقای گیزاک مهاجر لهستانی که تازه استخدام شده متنفر است. مرد قابلیت‌اش را در اداره مزرعه نشان داده و به سرعت باعث اخراج شوهر او شده است. یکی از دانشجویان می‌گوید: «نویسنده تصویری از هولوکاست و انبوه اجساد آنجا داده است. حالا اگر یکی از آنجا در برود و بیاید آمریکا تا زندگی دیگری را به هم بزند، این چه ارزشی دارد؟»
من ساکت و مبهوت مانده بودم (که خیلی به ندرت اتفاق می‌افتد) بعد سعی کردم سئوال بعدی را بپرسم که درباره نقل مکان بود. جواب سئوال را برای هفته دیگر آماده می‌کردم : «آیا اگر مثلا آقای گیزاک از خانم شورتلی به خاطر اسکان دادن‌اش تشکر و قدردانی می‌کرد، اوضاع فرق می‌کرد؟»
دور میز کلاس همه سرشان را تکان دادند. «البته که نه! چیزی فرق نمی‌کرد.» یکی از دانشجویان گفت: «خانم شورتلی می‌خواهد از مرد بالاتر باشد، به همین خاطر او را کنترل می‌کند. اگر مرد بخواهد از او بهتر باشد کنترل را سخت‌تر می‌کند. دیگر اهمیتی ندارد که آقای گیزاک سپاسگزار و حق‌شناس هست یا نه.»
پناهنده‌ها باید همیشه پایین‌تر از اتباع اصلی و محتاج آنها باشند: پناهجو باید جایگاه‌اش را بداند. این تنها طریقی است که سپاسگزاری‌اش پذیرفته می‌شود. وقتی او از کنترل خارج می‌شود همه می‌گویند از اول آدم بدجنسی بوده. تمام روز در بهت فرو رفته بودم. آیا این فقط تجربه من است؟ اگر این طور است چرا همه دنبال داستان‌های دلگرم کننده از موفقیت پناهندگان هستند؟ موضوع دقیقا همین است– یکی می‌تواند در این دایره باشد و هیچ منطق درونی وجود ندارد. شما هیچ وقت به اندازه کافی خوب نیستید مگر آنکه فوق‌العاده باشید. شما تنبل هستید، مگر آنکه از شدت کار از پای در بیایید.
من در کلاس‌های زیادی درس داده‌ام و معمولا بچه‌های خاورمیانه‌ای از همه ساکت‌تر بوده‌اند. این قضیه همیشه برایم عجیب بوده چون داستان‌هایی که انتخاب می‌کنم برآمده از دل آنهاست. از آنجا که من یک معلم ایرانی هستم به نسبت دنیای متمدن بیرون، بیشتر با آنها همدل و متحدم، و مشتاق‌ام صداشان را بشنوم. با این حال وقتی درباره بحران پناهندگان صحبت می‌شود، از لحظه ای که من صفحه را روشن می‌کنم سرشان را پایین می‌اندازند و بی خیال به نظر می‌رسند تا وقتی که کلاس تمام شود. سکوت‌شان مرا عصبانی می‌کند. اما درک می‌کنم چرا نمی‌خواهند نظر بدهند. کسی چه می‌داند بیرون از کلاس دنیاشان چگونه می‌گذرد، چگونه می‌شود ازشان انتظار داشت احساسات‌شان را داخل کلاس نشان دهند.
با این حال من می‌خواهم به دختر خودم و بچه‌هایی که برای صندلی که روی آن نشسته‌اند باید عذرخواهی کنند و با کوچک‌ترین اتفاقی، احساس شرم و پشیمانی کند نشان دهم که از آنها انتظار نمی‌رود که فقط یک چهره سپاسگزار و قدرشناس از خود نشان دهند. آنها باید صداشان را بالا ببرند و داستان‌هاشان را تعریف کنند چرا که دنیا بدون آنها جای به دردنخوری خواهد بود– حتی اگر بیشترشان پناهنده باشند. نجات زندگی یک نفر هرگز اتلاف سرمایه نیست و هیچ کس از آنها طلبکار نخواهد بود و هیچ بدهکاری وجود ندارد که باید پرداخت شود. زندگی هنوز در پیش است: داستان‌هایی که باید خلق شوند، روزهای معمولی و یا آشفته و پرشوری که باید از سر بگذرانیم.

۱۳۹۶/۰۱/۳۰

اردوغان:‌ شکست در پیروزی؟ کامران متین، دانشیار روابط بین‌الملل، دانشگاه ساسکس، بریتانیا


در همه پرسی تغییر قانون اساسی روز یکشنبه در ترکیه حزب حاکم “عدالت و توسعه” با اختلافی ناچیز بر مخالفان تغییر قانون اساسی پیروز شد.
دو حزب مخالف عمده، “حزب جمهوریخواه خلق” و “حزب دموکراتیک خلقها”، به نحوه رای‌گیری و شمارش آرا اعتراض کرده و نتیجه همه پرسی تا لحظه نگارش‌ این مطلب رسما تائید نشده است. کشورهای اروپایی و آمریکا هم اعلام نظر رسمی خود را به بعد از مطالعه گزارش ‌هیئت ناظر اعزامی “سازمان همکاری اقتصادی و توسعه” موکول کرده‌اند.
اما اردوغان و دیگر مقامات بالای حکومت آ.ک.پ اعلام پیروزی کرده‌ و هواداران اردوغان و حزب همپیمانش حزب راست افراطی “حرکت ملی” در خیابانها به جشن و شادی پرداخته‌اند.
با توجه به رفتار سیاسی تاکنونی اردوغان بعید به نظر میرسد نهادهای رسمی اجرایی همه پرسی نتیجه اعلام شده را تغییر دهند. پرسش اساسی اکنون این است که بستر، ماهیت و نتایج این همه‌پرسی را چگونه باید تفسیر کرد؟
ده ماه منتهی به همه‌پرسی یکشنبه یکی از پرتلاطم‌ترین دوره‌های تاریخ ترکیه بود. سرکوب مخالفین سیاسی و ایجاد محدودیت برای رسانه‌ها و شخصیتهای سیاسی و دانشگاهی مخالف دولت از زمان سرکوب اعتراضات “پارک گزی” در سال ۲۰۱۳ شروع شده بود.
اما این سرکوبها و اعمال فشارها بر جامعه مدنی پس از کودتای نافرجام تابستان گذشته و اعلام وضعیت فوق‌العاده در کشور ابعاد وسیع و بی‌سابقه‌ای یافت. شدیدترین این سرکوبها نصیب حزب دموکراتیک خلقها شد. رهبران و هزاران نفر از هوادارن این حزب بازداشت و زندانی شدند. بیش از هشتاد شهردار انتخابی از کار برکنار شدند و این حزب عملا از کمترین امکانات برای کارزار تبلیغاتی برای همه‌پرسی اصلاح ‌قانون‌ اساسی برخوردار شد.
ترکیهحق نشر عکسGETTY IMAGES
Image captionیامدهای منفی احتمالی نتایج همه‌پرسی برای اردوغان و حزبش میتواند بسی فراتر از از دست دادن اعتماد به نفس سیاسی و انسجام درونی این حزب باشد. دلیل این امر در منطق ساختاری روندی تاریخی است که همه‌پرسی یکشنبه اوج آن بود
بیشتر بخوانید:
حتی حزب جمهوریخواه خلق، که دومین حزب سیاسی کشور و میراث‌دار بنیانگزار ترکیه مدرن، آتاتورک، محسوب میشود، به شدت به فقدان امکان پیشبرد کارزار تبلیغاتی علیه تغییرات پیشنهادی قانون اساسی معترض بوده و هست. این حزب، و کارزار “نه” به طور کلی، از زمانی بسیار کمتر از کارزار “آری” برای تبلیغات در رسانه‌های ملی برخوردار بودند. مقامات امنیتی از تعهد برای حفظ امنیت تجمعات تبلیغاتی مخالفین سرباز زدند در حالیکه موافقین تغییر به دفعات امکان برپایی تجمعات بزرگ تحت محافظت پلیس و نیروهای امنیتی در کلانشهرهای ترکیه را یافتند.
با این همه پروژه اردوغان برای تغییر قانون اساسی تنها با حمایت حزب راستگرای افراطی “حرکت ملی” (م.ه.پ)‌ توانست آرای لازم در مجلس ملی ترکیه برای به همه پرسی گذاشتن اصلاحیه قانون اساسی را به دست آورد. با توجه به اینکه حزب حرکت ملی در انتخابات گذشته حدود ۱۱ درصد آرا را به دست آورده بود بدون آرای “آری” هوادارن این حزب در همه پرسی یکشنبه پروژه اردوغان با شکست حتمی مواجه میشد. اما حتی پس از ائتلاف با حزب حرکت ملی هم پروژه اردوغان تنها با اختلاف کمی بیش‌ از یک درصد پیروز شد.
بنابراین حتی با فرض درستی نتایج مورد مناقشه همه پرسی هم میتوان گفت که در مقایسه با انتخابات پاییز گذشته مجلس ملی ترکیه حزب عدالت و توسعه اردوغان بیش از ده درصد از حمایت مردمی‌اش را از دست داده است.
بنابر تحلیل برخی ناظران این میزان چشمگیر از ریزش حامیان اردوغان در طول کمتر از یکسال از همین حالا به نگرانی و اختلافات در صفوف حزب عدالت و توسعه منجر شده است. اما پیامدهای منفی احتمالی نتایج همه‌پرسی برای اردوغان و حزبش میتواند بسی فراتر از از دست دادن اعتماد به نفس سیاسی و انسجام درونی این حزب باشد. دلیل این امر در منطق ساختاری روندی تاریخی است که همه‌پرسی یکشنبه اوج آن بود.
ترکیهحق نشر عکسGETTY IMAGES
Image captionجمهوری ترکیه با معماری آتاتورک یکی از نابترین موارد پدیده‌ایست که می توان آن را را در ذیل “تجدد دفاعی” مفهوم ‌بندی کرده‌. این نوعی از مدرنیزه کردن سیاست و جامعه است که پویایی پیش‌برنده آن نه برخاسته از روندهای توسعه درونی یک جامعه پیشامدرن که نشات‌ گرفته از مواجهه نابرابرش با قدرتهای اروپایی تجددیافته و شکستهای سیاسی و ژئوپولیتیک متحمل شده در این مواجهه است
کمالیست: تجدد دفاعی
جمهوری ترکیه با معماری آتاتورک یکی از نابترین موارد پدیده‌ایست که می توان آن را را در ذیل “تجدد دفاعی” مفهوم ‌بندی کرد‌. این نوعی از مدرنیزه کردن سیاست و جامعه است که پویایی پیش‌برنده آن نه برخاسته از روندهای توسعه درونی یک جامعه پیشامدرن که نشات‌ گرفته از مواجهه نابرابرش با قدرتهای اروپایی تجددیافته و شکستهای سیاسی و ژئوپولیتیک متحمل شده در این مواجهه است. در این حالت پروژه تجدد یا مدرنیزاسیون شکل یک پروژه‌ دولتی و اعمال شده از بالا به مرکزیت ملاحظات نظامی-ژئوپولیتیک و معطوف به تامین استقلال سیاسی را به خود میگیرد. به این دلیل تجدد دفاعی همواره ماهیتی مصنوعی و غیراندام‌وار دارد.
مهمتر از آن این که به دلیل اینکه پایه های اجتماعی قدرت سیاسی طبقه دولتی سکاندار پروژه‌های تجدد دفاعی ریشه در ساختار طبقاتی پیشامدرن جامعه دارد در کوتاه و میان‌ مدت تغییرات عمیق اجتماعی-اقتصادی نظیر اعمال مالکیت خصوصی بر زمین و و ابزار تولید به مثابه پیش نیاز صنعتی شدن سرمایه‌دارانه نمیتواند جایی در برنامه سیاسی این طبقات دولتی بیابد چرا که در چنین حالتی آنها عملا تیشه به ریشه اجتماعی قدرت سیاسی خود خواهند زد.
سازش و مماشات رضاخان و آتاتورک با زمینداران بزرگ، که به تاخیر طولانی در صنعتی شدن اقتصاد ایران و ترکیه انجامید، ریشه در این وضعیت خاص تاریخی داشت.
اما این ناتوانی در اصلاحات ساختاری در راستای تجدد ماهوی اصلاحات صوری در جهت “غربی‌سازی” را به امر فوری و ممکن طبقات دولتی تجددگرا بدل میکند. کشف حجاب در ترکیه و ایران و تلاش در حاشیه‌ای کردن روحانیت و دین در جامعه عرصه‌های مهم این نوع اصلاحات سطحی هستند که در عین ناقص بودن به لحاظ اقتصادی به تولید خشم و نارضایتی بخشهای سنتی و محافظه‌کار جامعه نیز می‌انجامند.
در مورد ترکیه این وضعیت عملا به یک شکاف عمیق و شفاف بین شرق و غرب ترکیه انجامید: از یک سو مناطق شرقی و مرکزی آناتولی با جمعیتی مذهبی به لحاظ فرهنگی محافظه کار و به لحاظ سیاسی و اقتصادی حاشیه‌ای‌ شده و از سوی دیگر مناطق غربی و جنوب غربی حاشیه دریای اژه و مدیترانه به لحاظ فرهنگ رفتاری و مصرفی غربی و به لحاظ اقتصادی صنعتی و پیشرفته و به لحاظ سیاسی غالب در دستگاههای دولتی. کردستان در این میان علاوه بر تجربه شکلی تشدید شده از وضعیت حاشیه‌ای آناتولی متحمل انکار خشونت‌بار ملی-زبانی نیز بود.
بازتولید این چیدمان هرمی و نابرابر تا حد زیادی مدیون وضعیت خاص دوران جنگ سرد بود. “کمالیسم” در ترکیه بیان تاریخی-ایدئولوژیک این وضعیت ناموزون و مرکب بود.
گولنحق نشر عکسAFP
Image captionپیروان جنبش‌ پر نفوذ فتح‌الله گولن، که نقش کلیدی در خلع ید از نظامیان در سالهای اولیه حکومت حزب عدالت و توسعه بازی کردند اکنون نه تنها متحدان بالقوه اردوغان محسوب نمیشوند بلکه جزو مهمترین مخالفین سیاسی او محسوب میشوند
تلاش احزاب اسلامگرا برای خلع ید از بوروکراسی سکولار
احزاب اسلامگرا در ترکیه در اساس در مخالفت با این دوگانگی نابرابراما با تاکید برتداوم تفوق سیاسی ناسیونالیسم ترک پدید آمدند. اما تجربه شکستهای پی درپی آنها به دلیل دخالت ارتش و جان‌سخت بودن سیستم دیوانسالاری شدیدا کمالیست ترکیه این درس را به اردوغان آموخت که نفس تصدی مناصب قدرت سیاسی در ترکیه الزاما به معنای پیروزی برگشت‌ناپذیر بر کمالیسم نیست.
به این ترتیب اصرار اردوغان بر تغییر قانون اساسی ترکیه و تمرکز قدرت در دستان خویش تنها ناشی از ولع قدرت شخصی نیست، بلکه متاثر از نیاز به خلع ید سیاسی-اداری حداکثری از بوروکراسی سکولار-کمالیست دولت به منظور بازنویسی بنیادی ساختار قدرت در ترکیه است.
اما مشکل پروژه اردوغان و حزبش در این است که با توجه بر رویه تاکنونیشان بازنویسی ساختار سیاسی قدرت مد نظر آنها تنها به وارونه کردن شکاف اجتماعی اولیه خواهد انجامید. در نتیجه، پویایی تاریخی که مولد جنبش‌ سیاسی آنها بود اینبار در شکلی واژگونه و سکولار تولید خواهد شد. مهمتر آنکه ابزار و تاکتیکهای مورد استفاده آنها برای پیشبرد این بازنویسی تاریخی، که اصلاح قانون اساسی شاکله حقوقی آن است، بخش مهمی از پایه اجتماعی آنها در نبردهای پیشا‌رویشان را از آنها جدا کرده است.
پیروان جنبش‌ پر نفوذ فتح‌الله گولن، که نقش کلیدی در خلع ید از نظامیان در سالهای اولیه حکومت حزب عدالت و توسعه بازی کردند، و جامعه کردستان، که در سالهای اولیه حکومت اردوغان محتاطانه از او به دلیل مخالفتش با سیستم کمالیستی و وعده شناسایی رسمی حقوق سیاسی-فرهنگی کردها از او حمایت کردند، اکنون نه تنها متحدان بالقوه اردوغان محسوب نمیشوند بلکه جزو مهمترین مخالفین سیاسی او محسوب میشوند.
جالب اینکه هر تلاشی از سوی اردوغان برای جلب حمایت کردها بلافاصله به جدایی ناسیونالیستهای افراطی ترک حزب حرکت ملی از اردوغان خواهد انجامید. با توجه به نفوذ سنتی این حزب در ارتش و به خصوص نیروهای ویژه ارتش این چنین وضعیتی میتواند برای اردوغان بسیار خطرناک باشد.
از سوی دیگر یکی از ارکان مهم تبلیغات انتخاباتی اردوغان ارائه این استدلال بود که تنها با اصلاح قانون اساسی و تمرکز قدرت در دستان وی امنیت به ترکیه بازخواهد گشت. به دلیل این سابقه تشدید و تداوم جنگ در کردستان و درگیر شدن بیش‌ از پیش نیروهای نظامی ترکیه در جنگهای برون مرزی بخشهای بیشتری از جامعه ترکیه را از اردوغان دور خواهد ساخت. در عین حال هم حزب کارگران کردستان (پ.ک.ک) از توانایی تشدید عملیات نظامی علیه نیروهای نظامی ترکیه برخوردار است و هم اردوغان قول حمله به پ.ک.ک در همه جا را داده است. بنابراین هم مصالحه و هم تشدید درگیریها با پ.ک.ک به تضعیف پایه‌های اجتماعی اردوغان خواهد انجامید.
ترکحق نشر عکسAFP
روکش ظریف پیروزی یا لایه های تاریک بحران
در عین حال نباید از نظر دور داشت که یکی از دلایل عمده اقبال عمومی به اردوغان در میان اقشار سنتی و فقیر ترکیه رونق اقتصادی چشمگیری بود که حکومت اردوغان در دهه اول حکومتش توانست برای این اقشار فراهم آورد. اما در چند سال اخیر اقتصاد ترکیه به دلیل ناامنی مداوم دستخوش رکود و حتی پسرفت بوده است. بحران سیاسی-دیپلماتیک با اروپا و احتمال تداوم جنگ و ناامنی احتمال رونق گرفتن مجدد اقتصادی در کوتاه و میان مدت را بسیار کم می‌کند. این باعث ریزش هر چه بیشتر در صفوف حامیان کم‌درآمد اردوغان خواهد شد.
در عرصه منطقه‌ای و بین‌المللی نیز دولت متمرکز اردوغان با چالشهای جدی روبروست. مذاکرات طولانی مدت اتحادیه اروپا با ترکیه برای الحاق این کشور به اتحادیه اروپا مبتنی بر وجود یک ساختار سیاسی حداقل به لحاظ حقوقی لیبرال و مبتنی بر تفکیک قوا، وجود دادگاههای مستقل و آزادی بیان و رسانه‌هاست. قانون اساسی جدید و عملکرد تاکنونی اردوغان تمامی این موارد را نابود یا خدشه دار کرده است. این امراحتمال تعلیق دائمی مذاکرات الحاق ترکیه به اتحادیه اروپا را بسیار جدی کرده است. تبعات این تعلیق تنها به حوزه دیپلماتیک محدود نخواهد شد.
ترکیه به عنوان کاندیدای عضویت در اتحادیه اروپا از مزایا و تسهیلات اقتصادی بسیار برخوردار بوده‌ است که در صورت تعلیق مذاکرات عضویت از آنها محروم خواهد شد. این امر به نارضایتی طبقه سرمایه‌دار درگیر تولید محصولات صادراتی به اروپا، به ویژه صنعت نساجی و کشاورزی، یعنی حامیان سنتی اردوغان، خواهد انجامید.
آنسوی مرزهای جنوبی ترکیه همه پرسی استقلال قریب‌الوقوع در کردستان عراق، که احتمالا به تشکیل دولت مستقل کردی خواهد انجامید، و تشکیل دوفاکتوی یک واحد سیاسی کنفدرال در شمال سوریه با محوریت کردها فشار ژئوپولیتیک و سیاسی بر دولت اردوغان را افزایش خواهد داد. چه دولت اردوغان از در استفاده از زور برای مهار این دو قدرت کردی برآید و چه از در مماشات تبعات داخلی آن به واگرایی نیروهای ناسیونالیست افراطی ترک از اردوغان و تضعیف سیاسی دولت وی خواهد انجامید.
با این اوصاف می‌توان گفت که زیر روکش ظریف پیروزی اردوغان در همه پرسی روز یکشنبه لایه‌های تاریک ضخیمی از بحران وجود دارند. سالها قبل اردوغان گفته بود که “دموکراسی مانند قطاریست که پس از رسیدن به ایستگاه مقصد، یعنی قدرت، میتوان از آن پیاده شد”.
روز یکشنبه اردوغان از قطار دموکراسی نیم‌بند ترکیه در ایستگاه قدرت تمام پیاده شد اما ظاهرا در ایستگاه وی به پرتگاه باز می شود.
ترکیه
حق نشر عکسREUTERS

۱۳۹۶/۰۱/۲۸

27ی خاکەلێوە، ساڵیادی کۆچی دوایی مامۆستا هێمن موکریانی


شیعری “ژوانی ئاغا” بە داخەوە لە سەرەتاوە لە دیوانەکەیدا نەبوو! مامۆستا هێمن لە پێشەکی تاریک و رووندا دەڵێ زۆر شیعرێکی چاکە و لێم ون بووە، بەڵام یەکەم جار لە وڵاتی سوید لە گۆڤاری مامۆستای کورددا چاپ بووە. دیارە ئەو کات مامۆستا هێمن خۆشی زیندوو بوو، بەڵام لە قەوارەی کتێبدا یەکەم جار لە کتێبی “چەپکێ گوڵ و چەپکێ نێرگیز” ئەو شیعرە بڵاوبۆوە. ئەو کتێبە لەخۆگری ئەو بەرهەمانەی مامۆستا هێمن بوو کە لە دیوانەکەیدا نەبوو.

ژوانی ئاغا
چاوه‌كه‌م بیستوومه‌ چاوی “نادییه‌”
ئێسته‌ بۆ تۆ مایه‌یی دڵشادییه‌
خۆت مه‌ڵاس داوه‌ ئه‌تۆ بۆیه‌ له‌وێ
ئه‌و كچۆڵه‌ نازه‌نینه‌ت خۆش ده‌وێ
بۆیه‌ وا ون بووی له‌ ئێمه‌ و نایه‌وه‌
ڕاوكه‌ری، داوت له‌ كۆتر نایه‌وه‌
كاكی خۆم، بیستم گرفتاری ئه‌تۆ
ئاشقێكی دڵ برینداری ئه‌تۆ
دیل و گیرۆده‌ و ئه‌سیری كاكی خۆم
ملـكه‌چ و زار و فه‌قیری كاكی خۆم
ئه‌و كچۆڵه‌ نازه‌نینه‌ی چاوكه‌ژاڵ
تۆبه‌كه‌ی چه‌ند ساڵه‌یی كردی به‌تاڵ
عه‌قڵ و هۆشی بردی چاوی مه‌ستی وی
شێت و وێت و گێژ و وێژی ده‌ستی وی
كێ بوو ده‌یگوت تۆبه‌یی كۆن ناشكێ
تۆبه‌ خۆ پۆڵا نییه‌ چۆن ناشكێ
وات شكاند و خستته‌ به‌ر پێته‌وه‌
تۆبه‌كه‌ت پێموایه‌ گاو ناكرێته‌وه‌
به‌و موژه‌ به‌رگه‌شته‌یه‌ی ئه‌و دڵبه‌ره‌
وه‌رده‌گێڕێ تۆ له‌ دین بۆ مه‌سخه‌ره‌
به‌ژنه‌كه‌ی ئیمانه‌كه‌ت باریک ده‌كا
زولفه‌كه‌ی په‌روه‌نده‌كه‌ت تاریک ده‌كا
جه‌رگی له‌ت كردی برا، شیری برۆی
كه‌زیه‌كه‌ی وه‌ک داوه‌ ناهێڵێ بڕۆی
ڕوومه‌ت و كوڵمه‌ و چه‌نه‌ و به‌رخه‌به‌به‌ی
گوجی پێهێناوی چۆن ڕێ ده‌رده‌به‌ی
خه‌سته‌و و ڕه‌نجوور و گێژ و گێلـی وی
كوشته‌یی ئه‌و گه‌ردنی وه‌ک كێلـی وی
سینگ و مه‌مک و پاو و پووز و سمتی ئه‌و
پێی نه‌هێشتی عه‌قڵ و هۆش و خورد و خه‌و
دڵپه‌شێوی په‌رچه‌مه‌ ئاڵۆزه‌كه‌ی
شێتی له‌نجه‌ و لار و ده‌ست و گۆزه‌كه‌ی
ڕۆژێ هات و چۆ ده‌كه‌ن چه‌ندین ده‌ڵاڵ
تا فریو ده‌ن ئه‌و كچۆڵه‌ی چاوكه‌ژاڵ
“جه‌عفه‌ر ئاغا” دیاره‌ یه‌كجار ماندووه‌
هێنده‌ هات و چۆ ده‌كا جاڕز بووه‌
خۆ “برایمه‌ شه‌ل” هه‌دادانی نییه‌
وه‌ک حه‌سیر وایه‌ له‌ ماڵی “نادییه‌”
هێنده‌ به‌و زستانه‌ سه‌خته‌ هات و چوو
زگه‌شۆره‌ی گرت ژنی “سۆفی په‌ڵوو”
دێته‌وه‌ لای تۆ ده‌ڵێ: “عه‌وڵا دله‌”
ئه‌و كچه‌تیوە ده‌كا ئێستاش ملـه‌
پاش ئه‌وه‌ی زۆر هات و چوون ده‌سته‌ی ده‌ڵاڵ
دێنه‌وه‌ خزمه‌ت جه‌نابت ده‌ست به‌تاڵ
ئه‌وده‌می بۆخۆت ده‌چی بۆ كۆی یار
پێی ده‌ڵێی ئه‌ی دولبه‌ره‌ی سیمین عوزار
جه‌ربه‌زه‌ و كوێره‌وه‌ری و زه‌حمه‌ت به‌سه‌
بۆ به‌ ڕقدا چووی ئه‌تۆ له‌و بێكه‌سه‌
ئه‌ی گوڵاڵه‌ سووره‌، ئه‌ی تازه‌ نه‌مام
سیل و دیقم گرت، له‌ سوێیانت نه‌مام
ئه‌ی نیگاری چاوخوماری بێ وه‌فا
به‌سیه‌تی بێ مه‌یلـی و جه‌ور و جه‌فا
نازه‌نینی شۆخ و شه‌نگی چاوبه‌ڵه‌ک
ئاسكی دڵناسكی سرک و ڕه‌وه‌ک
مامزی لێو قرمزی خۆش خه‌ت و خاڵ
مانگی چارده‌، لایه‌تولعه‌ینی جه‌ماڵ
چۆڵه‌مه‌ی ئه‌ستۆم، بوتم، سه‌روم، گوڵم
تۆ سه‌ری خۆت چیدی مه‌شكێنه‌ دڵم
بمده‌یه‌ گانێ له‌ مێژه‌ تاسوخم
دایكه‌نه‌ زوو ئه‌و تومانه‌ تا سۆخم
“نادییه‌” خانم له‌ پێشا ناز ده‌كا
سه‌د به‌هانه‌ و سه‌د درۆت بۆ ساز ده‌كا
زوو به‌ ناز و نووزه‌وه‌ وات پێده‌ڵێ:
چۆن له‌ نێو خه‌ڵكا ده‌بێ چاوم هه‌ڵێ
من كه‌ یاری تۆ بم و وا ڕووت و قووت
پاش و پێشی من بكه‌ن تاقمانه‌جووت
لۆكه‌یی تێدا نه‌ماوه‌ كلـۆجه‌كه‌م
پشت و ئانیشكی ده‌بێ من پینه‌ كه‌م
نیمه‌ ده‌سماڵ غه‌یری سه‌رپێچی دڕاو
مردم و نه‌مدی له‌سه‌ر خۆم تاسكڵاو
له‌ت لـه‌ته‌ وه‌ک جه‌رگی تۆ ده‌رپێی شڕم
جا ئه‌وه‌ش ئاواڵكراسه‌ تێی تڕم؟
لائه‌قه‌ل پوتێ ده‌بێ كه‌وشی كه‌چم
به‌و قوڕ و به‌و سۆڵه‌ بۆ ژوان ده‌رده‌چم؟
ڕه‌نگه‌ تێیدا بێ سه‌ر و پرچم گه‌نه‌
لێم نه‌داوه‌ ساڵ و نیوێكه‌ خه‌نه‌
من كه‌ ڕووتم چه‌شنی ئاسكی عه‌ربه‌تێ
دوێنێ جێژن بوو نه‌چوومه‌ داوه‌تێ
سورمه‌ و سابوون و كلـتوورم نییه‌
ئاوێنه‌ و خڕخاڵ و به‌رموورم نییه‌
چش ئه‌گه‌ر نیمه‌ له‌ ماڵا تامه‌ چێشت
داخه‌كه‌م نیمانه‌ زارجوویه‌ک بنێشت
ورده‌واڵه‌ هاته‌ ئێره‌ دوێنه‌كه‌
نه‌مبوو پووڵی گوڵ و گواره‌ و مێخه‌كه‌
هه‌ر كه‌ هاوارێ ده‌كا میوه‌فرۆش
من له‌ سوێی سنجوو ده‌روونم دێته‌ جۆش
قووچه‌كه‌ و ده‌رزی و كه‌ڵافیشم نییه‌
ئاشقی وه‌ک تۆ چرووكم بۆچییه‌؟
تۆ ده‌ڵێی: ئه‌ی شۆخی مه‌ستی چاو هه‌ڵۆ
پرته‌ و بۆڵه‌ به‌سیه‌تی خه‌م مه‌خۆ
ئه‌ی بوتی سیمین و ئه‌ی خوشكی په‌ری
شه‌رته‌ بۆت بكڕم كراسی كوده‌ری
به‌ سه‌ری خۆم و به‌ مه‌رگی “كاک هه‌باس”
گیانه‌ بۆت ده‌كڕم كه‌وا و ئاواڵكراس
بۆچمه‌ به‌زیاد نه‌بێ پووڵ و دراو
جوانی وه‌ک تۆ نه‌یبێ كه‌وش و تاسكڵاو
تۆ به‌ڵێنم پێ بده‌ و ته‌فره‌م مه‌ده‌
حازره‌ ده‌سماڵ و چارۆكه‌ و شه‌ده‌
بۆم كڕیوی عه‌تر و سابوون و خه‌نه‌
كرمه‌ک و خڕخاڵ و بازنه‌ و ژێرچه‌نه‌
مێوژ و سنجوو له‌ “سه‌یفوڵڵا عه‌جه‌م”
وه‌رگره‌ باكت نه‌بێ، پووڵی ده‌ده‌م
وێت ده‌ده‌م سابوون و كلـتوور و ده‌زوو
كوا قسه‌ت پێماوه‌، دایماڵه‌ ده‌ زوو
به‌و قسه‌ خۆشانه‌ سه‌رگه‌رمی ده‌كه‌ی
ورده‌ ورده‌ كه‌م كه‌مه‌ نه‌رمی ده‌كه‌ی
ئیحتیاج ده‌یكا وه‌ها نه‌رم و ته‌با
بۆت نه‌رم نابێ ئه‌گه‌ر موحتاج نه‌با
ئیحتیاج داوێنی ئالووده‌ ده‌كا
گه‌ر ته‌سه‌ل بووبایه‌ حه‌تمه‌ن نه‌تده‌گا
گه‌ر نه‌بووبایه‌ وه‌ها ڕووت و شڕۆڵ
خۆی ده‌كرد ته‌سلـیمی تۆ، چرچی گڕۆڵ؟
ئیحتیاج مه‌جبووری كرد و خۆی فرۆت
چی له‌ ده‌ست نایه‌ ده‌نا “پووره‌ مرۆت”
ئیحتیاج دۆخینی پێ شل كرده‌وه‌
شه‌رم و نامووسی له‌ بیر ئه‌و برده‌وه‌
ئیحتیاج كردی به‌ ده‌ست ئاغا ئه‌سیر
كیژی لادێیی ڕه‌ش و ڕووت و فه‌قیر
ئیحتیاجه‌ جه‌رگی كردۆته‌ كه‌باب
هێنده‌ جوانچاک نی ده‌نا عالیجه‌ناب
جوانی فه‌رموو شاعیری گه‌وره‌ی قه‌دیم
ئافه‌رین ئه‌ی ساحیبی زه‌وقی سه‌لیم
” آنچه‌ شیران را كند روبه‌ مزاج
احتیاج است احتیاج است احتیاج”
لاده‌ شاعیر تۆ له‌ باسی فه‌لسه‌فه‌
بۆ له‌ بیرت چۆته‌وه‌ كاتی گه‌فه‌
ڕایده‌كێشی ئاقیبه‌ت بۆ ئاغه‌ڵێ
ده‌ست ده‌گێڕی تۆ له‌ مه‌مک و باغه‌ڵێ
ده‌یگری كاكه‌ له‌ ئامێزی گه‌رم
لاده‌چێ په‌رده‌ی حه‌یا و حوجب و شه‌رم
ده‌ ست ده‌گێڕی تۆ له‌ سمت و به‌رگه‌ده‌ی
جا كه‌ ڕه‌قت كرد په‌لامپیتكه‌ی ده‌ده‌ی
ده‌یخه‌یه‌ سه‌ر گازی پشتێ ئه‌و گزه‌
ده‌یده‌یه‌ به‌ر هه‌ڵمه‌تی ئه‌و تۆپزه‌
لاقی هه‌ڵدێنی و داده‌گری زگی
ده‌رپه‌ڕی ده‌عباكه‌ وه‌ك ناوكی جگی
مه‌تره‌قه‌ی سه‌ر ئه‌بڵه‌قه‌ی لێ ڕاده‌ده‌ی
ده‌یتڕێنی خۆی وه‌ها پێداده‌ده‌ی
نێوگه‌ڵانی ئه‌و فه‌قیره‌ شه‌ق ده‌كه‌ی
گوپی هه‌ڵده‌مسێنی، چاوی زه‌ق ده‌كه‌ی
ده‌یبه‌یه‌ ژوورێ به‌ زۆری و چیڕه‌ چیڕ
با به‌ كه‌یفی خۆی بكا ئه‌و زیڕه‌ زیڕ
تۆ ئه‌وه‌نده‌ی ڕاده‌ده‌ی بۆ پێشه‌وه‌
ئه‌و ده‌ڵێ: كوێر بووم كوڕه‌ بیكێشه‌وه‌
تۆ ده‌ڵێی: خۆت ڕاگره‌ ئه‌ی به‌د مه‌زه‌ب
ئه‌و ده‌ڵێ: “ئێی وای جڕڵدم بی ئه‌ده‌ب”
قه‌ت به‌ری تۆ ناگرێ ئه‌و قون خڕه‌
هیچ شكم تێدا نییه‌ كوتک و تڕه‌
لێیده‌به‌ی ئاغا هه‌تا پرتی گونان
“مینمایی امتحان” هه‌ردوو كونان
خۆی زه‌وت ناكا فه‌قیری بێ نه‌وا
ڕه‌نگه‌ ئاغا بۆت فڕێ دا ساقی وا
نێوزگ و ڕیخۆڵه‌كانی هه‌ڵته‌كا
جا چلـۆن بێچاره‌ خۆشی پیس نه‌كا
پاش ته‌واوبوون چاوی هه‌ڵدێنێته‌وه‌
جا به‌ ناز ئه‌و شێعره‌ ده‌خوێنێته‌وه‌:
” گر جماع این است كو كردند خران
بر كس ما می‌ریند این شوهران”
كاكه‌ بمبه‌خشه‌ له‌به‌ر بێكارییه‌
ئه‌و قسانه‌، ئه‌و هه‌موو بێعارییه‌
لێم ببووره‌ شاعیرێكی عاجزم
مات و داماو و په‌رێشان و كزم
ده‌ركراو و به‌شخوراو و ده‌ربه‌ده‌ر
ڕه‌نجه‌ڕۆ و بێ نه‌واو و قوڕ به‌ سه‌ر
موده‌تێكه‌ لێم حه‌رامه‌ ماڵی خۆم
نابینم خزم و ژن و منداڵی خۆم
هه‌ڵوه‌دان دیسانه‌كه‌ پۆلیس له‌ دووم
به‌و چلـه‌ی زستانه‌ بۆیه‌ بازره‌ بووم
ده‌مته‌قێنن چه‌شنی ڕێوی به‌نده‌نێ
ئه‌و سه‌گانه‌ لای كونێشم ناده‌نێ
ده‌ربه‌ده‌ر بووم شار به‌ شار و دێ به‌ دێ
ڕۆژێكی سۆفیم و ڕۆژێكی فه‌قێ
گا له‌ پشده‌ر، گا له‌ بێستوونم ئه‌من
گا له‌ كوێستان، گا له‌ گه‌رمێنم ئه‌من
ئێسک و پێستێكی ڕه‌قه‌ بارگینه‌كه‌م
ویشكه‌وه‌ نابێ ته‌كه‌ڵتووی زینه‌كه‌م
من كه‌ نه‌مده‌خوارد پڵاو و گۆشتی خۆم
نانی هه‌رزن ئێسته‌ وه‌ک هه‌ڵوا ده‌خۆم
من كه‌ ڕاده‌كشام له‌سه‌ر ته‌ختی فه‌نه‌ر
ڕاخه‌رم ئێستا چییه‌، كورتانی كه‌ر
من كه‌ قاوه‌ڵتوونێ هه‌ڵده‌ستام له‌ خه‌و
ئێسته‌ نیمه‌ ئیستڕاحه‌ت ڕۆژ و شه‌و
من كه‌ هه‌مبوو كه‌وشی بۆیاغ لێدراو
ئێسته‌كه‌ ڕازیم به‌ كاڵه‌ی چه‌رمی خاو
من كه‌ ئاغا بووم و پۆزم لێده‌دا
ڕۆژگار ئه‌وڕۆكه‌ كردوومی گه‌دا
به‌ سمێڵی تۆ و به‌ ڕیشی “كا حه‌مه‌د”
مه‌حته‌لم بۆ پووڵ و ڕووتم وه‌ک “سه‌مه‌د”
بۆ په‌ڕه‌ سیغار و تووتن مه‌حته‌لم
هه‌ر ده‌ڵێی ده‌یلاغی فێره‌ دووكه‌ڵم
دێ به‌ شوێنمدا هه‌میشه‌ ئه‌منییه‌
ئه‌منییه‌ش ئه‌وڕۆكه‌ بۆ من كه‌م نییه‌
با ئه‌ویش ڕازی به‌ ده‌ تمه‌ن بێ برا
جیبی من وه‌ڵڵاهی گه‌سكی لێدرا
شوێنه‌ونكه‌ من له‌ ده‌ست ئاژان ده‌كه‌م
هه‌ر كڵاوه‌كه‌ی ببینم ژان ده‌كه‌م
پووڵی تریاكم له‌ كوێ بوو بیده‌مێ
جا له‌به‌ر وه‌ی چاكه‌ فیزماڵكی ده‌مێ
تا جه‌ناب سه‌روان وه‌كوو ڕۆسته‌م چه‌قی
كاكه‌ “هێمن”ی تۆ له‌ حه‌وت كێوان ته‌قی
ژیانی ئێسته‌ی من برا به‌و ته‌رزه‌یه‌
پێم مه‌فه‌رموو شاعیرێكی هه‌رزه‌یه‌
زیز مه‌به‌ لێم و مه‌به‌ عاجز له‌ گه‌پ
كاغه‌ز و شێعرم مه‌ده‌ به‌ر نووكه‌ شه‌پ
من كه‌ ده‌ركی شادمانیم داخرا
گه‌ر جه‌فه‌نگێ لێنه‌ده‌م ده‌مرم برا
نیمه‌ قسێكی دی برا غه‌یری جه‌فه‌نگ
وه‌رنه‌ مه‌علـوومه‌ كه‌ تۆ دووری له‌ نه‌نگ.

۱۳۹۶/۰۱/۲۱

نەورۆز و ساڵی نوێ


ئامادەکردنی: دیاکۆ هاشمی
بڵاوکردنەوە/ نووژەنکردنەوە: 2016-03-20
نه‌ورۆز
نه‌ورۆز جه‌ژنێکی کۆن و دێرینه‌ که‌ له‌لایه‌ن کورده‌وه‌ هه‌ر له‌ کۆنه‌وه‌ جه‌ژنی گیراوه‌.
یونسکۆ له‌ (٢٠٠٩/٠٩/٣٠)  نه‌ورۆزی وه‌کوو “میراتی هه‌ستپێنه‌کراوی جیهانی” تۆمار کرد.
لە ڕێکەوتی (٢٠١٠/٢/٢١)، “ئه‌نجومه‌نی گشتیی نه‌ته‌وه‌ یه‌کگرتووه‌کان” ڕۆژی ٢١ی مارسی به‌ “ڕۆژی جیهانیی جه‌ژنی نه‌ورۆز” به‌ فه‌رمی ناساند و له‌ ڕۆژژمێره‌که‌ی خۆیدا جێگیری کرد و به‌ جه‌ژنێکی کۆن و دێرینی ناودێر کرد وتی که‌ پێشینه‌یه‌کی ٣ هه‌زار ساڵه‌ی هه‌یه‌ و پتر له‌ ٣٠٠ میلیۆن که‌س جه‌ژنی ده‌گرن.
نه‌ورۆز له‌ ڕۆژژمێری ئێران و ئه‌فغانستاندا به‌ سه‌ره‌تای ساڵی نوێ ده‌ژمێردرێت. له‌ زۆر له‌ وڵاتی تریشدا پشووی فه‌رمییه‌.
نه‌ورۆز بۆ کورده‌کانی ڕۆژهه‌ڵاتی کوردستانیش وه‌کوو ساڵی نوێ ده‌ژمێردرێت.
له‌ عێراقدا چونکوو ڕۆژژمێری زایینی به‌کار ده‌چێت، کوردی‌ باشووری کوردستانیش پێڕه‌وی له‌ ڕۆژژمێری زایینی ده‌که‌ن، بۆیه له‌ ڕۆژژمێردا نه‌ورۆز وه‌کوو سه‌ره‌تای ساڵ هه‌ژمار ناکرێت، به‌ڵام حوکوومه‌تی هه‌رێمی کوردستان به‌ فه‌رمی ده‌یناسێ و له‌ کوردستاندا به‌و بۆنه‌وه‌ چه‌ند ڕۆژێکی به‌ پشووی ڕه‌سمی داناوه‌ و خه‌ڵک زۆر به‌گه‌رمی و به‌تایبه‌تی بۆنه‌ی نه‌ورۆز به‌ ئاهه‌نگگێڕان و چوونه‌ده‌ر و ئاگرکردنه‌وه‌ و سه‌ما و شایی و هه‌ڵپه‌ڕکێ و خۆشی یادی ده‌که‌نه‌وه‌.
کورده‌کان له‌ کوردستانی بنده‌ستی تورکیا، به‌ میلیۆن میلیۆن ده‌ڕژێنه‌ شه‌قامه‌کان و به‌ هه‌لێکی گونجاوی ده‌زانن بۆ ده‌ربڕینی ڕق و تووڕه‌ییی خۆیان به‌رانبه‌ر به‌و زوڵمه‌ نه‌ته‌وه‌یییه‌ی که‌ لێیان ده‌چێت.
گه‌لێ نه‌ته‌وه‌ی جۆربه‌جۆری تر له‌ هه‌رێمێکی به‌ریندا، جه‌ژنی نه‌ورۆز به‌ شێواز و دابونه‌ریتی جۆربه‌جۆر یاد ده‌که‌نه‌وه‌ وه‌کوو فارسه‌کان، نه‌ته‌وه‌کانی نیشته‌جێی ئێران،هه‌روه‌ها له‌ ئازه‌ربایجان، ئه‌فغانستان، تاجیکستان، تورکمه‌نستان،ئۆزبه‌کستان، قرقیزستان و قه‌زاقستان ئه‌و بۆنه‌ یاد ده‌که‌نه‌وه‌، ئه‌مه‌ سه‌ره‌ڕای ئه‌و میلیۆن میلیۆن خه‌ڵکه‌ی وه‌کوو کورد و فارس که‌ په‌ڕیوه‌ی هه‌نده‌رانن که‌ به‌ شێوه‌ی جۆربه‌جۆر یادی ده‌که‌نه‌وه‌، وه‌کوو به‌کرێگرتنی که‌شتی و پاپۆڕی گه‌وره‌ و مه‌زن له‌نێوان دوو وڵاتدا، یان ئاهه‌نگگێڕان به‌ به‌شداریی گۆرانیبێژان و تیپی مۆسیقا و گرووپی سه‌ما و هه‌ڵپه‌ڕکێ و ئاگرکردنه‌وه‌ له‌ ئێوارانی نه‌ورۆز یان چوارشه‌مه‌سووری و هتد.

ساتی نه‌ورۆز
ساتی نه‌ورۆز له‌ ساتی ڕۆژگه‌ڕانه‌وه‌ی به‌هار (اعتدال بهاری/ اعتدال ربیعی/ vernal equinox)‌ه‌وه‌ ده‌ست پێ ده‌کات.
ڕۆژگه‌ڕانه‌وه‌ی به‌هار له‌ نیوگۆی باکووریی زه‌وی،‌ به‌و ساته‌ ده‌وترێت که‌ هه‌تاو له نیوگۆی باشووریی زەوی بەسەر‌ هێڵی ئیستوادا تێ ده‌په‌ڕێت و دێته‌ ناو نیوگۆی باکووریی زه‌وی، واته‌ به‌ره‌و باکووری ئاسمان ده‌ڕوات. ئه‌م ساته‌ پێی دەوترێت ساتی سه‌ره‌تای که‌لووی به‌رخ ( برج الحمل).
یان به‌ زمانی ئه‌ستێره‌وانی ده‌وترێت: کاتێ بازنه‌ی که‌لووه‌کان (دایر‌ةالبروج)، درێژییی جوگرافییه‌که‌ی ده‌بێته‌ سفر (٠) پله‌، ئه‌و ساته‌ نه‌ورۆز ده‌ست پێ ده‌کات.
ئه‌م ساتی به‌سفربوونه‌ش ساڵ بۆ ساڵ ده‌گۆڕێت و ساتێکی نه‌گۆڕ نییه‌ به‌ڵکوو گۆڕاوه‌، بۆیه‌ هه‌ندێ جار نه‌ورۆز ده‌که‌وێته‌ ٢٠ی مارس و هەندێک ٢١ی مارس و هه‌ندێ جاریش ده‌که‌وێته‌ ٢٢ی مارس.
له‌ ڕۆژژمێری زایینیدا ساتی گۆڕانی ساڵ بۆ ساڵی نوێ، هه‌موو ساڵێ به‌ شێوه‌یه‌کی بڕیارله‌سه‌ردراو، کاتژمێر ٠٠.٠٠ واته‌ ١٢ی شه‌و یان ٢٤.٠٠ ه‌.
به‌ڵام له‌ ڕۆژژمێری هه‌تاوی و ڕۆژژمێری کوردیشدا ئه‌وه‌ به‌ده‌ستی مرۆڤ نییه‌ و به‌پێی سروشت، ساته‌کانی ده‌گۆڕێت.
له‌ ڕۆژژمێری کوردی هه‌تاویدا به‌رانبه‌ره‌ به‌ ١ی خاکه‌لێوه‌، له‌ ڕۆژژمێری کۆچی هه‌تاوی (هجری شمسی)دا به‌رانبه‌ره‌ به‌ ١ی فه‌روه‌ردین، له‌ ڕۆژژمێری زایینیدا به‌رانبه‌ره‌ به‌ ٢١ یان ٢٢ی مارس.

گرنگ:
ئه‌گه‌ر تێپه‌ڕبوونه‌که‌ به‌سه‌ر هێڵی ئیستوا ڕێک کاتژمێر ١٢.٠٠ی نیوه‌ڕۆ یان پێش ئه‌وه‌، به‌ کاتی ڕۆژهه‌ڵاتی کوردستان، ڕوو بدات ئه‌وه‌ ئه‌و ڕۆژه‌ نه‌ورۆزه‌ و له‌ ڕۆژژمێریشدا ده‌بێته‌ ١ی خاکه‌لێوه‌ یان ١ی فه‌روه‌ردین، به‌ڵام ئه‌گه‌ر دوای ١٢.٠٠ به‌ دواوه‌ بێت، ئه‌وه‌ ئه‌و ڕۆژه‌ نه‌ورۆزه‌ و ساڵی نوێ، به‌ڵام له‌ ڕۆژژمێردا ڕۆژی دواتری ده‌بێته‌ ١ی خاکه‌لێوه‌ (١ی فه‌روه‌ردین).
ئەو ساڵەی کە ساتی ڕۆژگه‌ڕانه‌وه‌ی به‌هار، یان تێپه‌ڕبوون به‌سه‌ر هێڵی ئیستیوادا، پاش ١٢.٠٠ی نیوه‌ڕۆ بێت‌، ئەوا ئه‌و ڕۆژه‌ دەبێتە نه‌ورۆز‌، به‌ڵام ڕۆژی دواتری ده‌بێته‌ یه‌که‌م ڕۆژی خاکه‌لێوه‌، یان یه‌که‌م ڕۆژی ڕۆژژمێر. نه‌ک ئه‌و ڕۆژه‌. چونکوو پاش کاتژمێر ١٢.٠٠ی نیوه‌ڕۆ ڕووی داوه‌.

سه‌رچاوه‌ی نه‌ورۆز
وەک ئەفسانە
له‌ڕاستیدا که‌س نازانێت سه‌رچاوه‌ی نه‌ورۆز له‌ کوێوه‌ هاتووه‌، هه‌ندێک له‌ ده‌قه‌ کۆنه‌ ئێرانییه‌کانی وه‌کوو “شاهنامه‌ی فیرده‌وسی” و “مێژووی ته‌به‌ری” ده‌ڵێن جه‌مشێدشا (چواره‌م پاتشای پێشدادییه‌کان) نه‌ورۆزی داهێناوه‌، هه‌ندێکی تر ده‌ڵێن که‌یومه‌رس (یه‌که‌م پاتشای پێشدادییه‌کان) دای هێناوه‌. هاوکاتیش دەڵێن ئەو پاتشایانە زیاتر لە ١٠٠٠ ساڵ تەمەنیان کردووە، بێگومان ئەوانە تەنیا دەچنە خانەی ئەفسانە و لە ڕاستی دوورن.
هه‌ندێک سه‌رچاوه‌ی‌ تریش ده‌ڵێن زه‌رده‌شت نه‌ورۆزی داهێناوه‌.
یونسکۆ پێی وایە کە نەورۆز پێشینەیەکی سێ هەزارساڵەی هەیە و ٣٠٠ میلیۆن کەس یادی دەکەنەوە.
هەندێ کەسیش گرێی دەدەنەوە بە زوحاک و کاوە، ئەو بەسەرهاتەش بەو جۆرەی کە باسی دەکەن هێندە لە ڕاستی دوورە کە ناکرێت وەک بنەمای نەورۆز دابنرێت.
ئه‌فسانه‌ی  ئه‌ژدیهاک و کاوه‌:
یەکێک لەو ئەفسانانەی کە لە پێوەندی لەگەڵ نەورۆزدا باس کراوە ئەفسانەی “ئەژدیهاک و کاوە”یە. تەنانەت ئەو بەسەرهاتەش لەبەر خەیاڵیبوونی چیرۆکەکە بە دروست نازانرێت.
جه‌مشێدشا که‌ هه‌زار ساڵ ته‌مه‌نی کرد، چواره‌م پاتشای پێشدادییه‌کان بووه‌، له‌ سه‌ره‌تادا پادشایه‌کی دادوه‌ر بووە، به‌ڵام له‌ دواییدا وه‌ک هه‌ر پاتشایه‌کی تر که‌ تامی ده‌سه‌ڵات ده‌چێژێ، له‌ خۆ بایی ده‌بێت و ده‌ست ده‌کاته‌ ناهه‌قی.
دوایی ئاژدیهاک (زوحاک) که‌ به‌ ڕه‌چه‌ڵه‌ک عه‌ره‌ب ده‌بێ (ئه‌گه‌ر ئه‌و کاته‌ عه‌ره‌ب هه‌بووبێت!) ده‌چێت بۆ شه‌ڕ له‌گه‌ڵ جه‌مشێدشادا، دوای ڕووداوی دوورودرێژ، جه‌مشێدشا ده‌کوژێ، خۆی ده‌سه‌ڵات ده‌گرێته‌ ده‌ست.
خۆشی چونکوو ده‌روونێکی نه‌گریسی هه‌بووه‌، ده‌ست ده‌کات به‌ کوشتوبڕی خه‌ڵک.
خه‌ون ده‌بینێ که‌سێک به‌ ناوی فه‌ره‌یدوون، تاج و ته‌ختی لێ سه‌ندووه‌ته‌وه‌، که‌ له‌ خه‌وهه‌ڵده‌ستێ، به‌شپرزه‌یییه‌وه‌ ده‌ستوور ده‌دات فه‌ره‌یدوون بدۆزنه‌وه‌.
به‌ڵام دایبابان (والدین)ی فه‌ره‌یدوون، ده‌یشارنه‌وه‌ و ده‌یده‌نه‌ ده‌ستی دایه‌نێک به‌ دزییه‌وه‌ گه‌وره‌ی بکات.
سه‌ربازانی ئه‌ژدیهاک هه‌رچی ده‌که‌ن فه‌ره‌یدوون نادۆزنه‌وه‌.
ئه‌ژدیهاک، نه‌خۆشییه‌ک ده‌گرێ و دوو مار له‌سه‌ر شانی ده‌ڕوێن.
ئیبلیس خۆی ده‌کاته‌ پزیشکێ و پێی ده‌ڵێ چاری ماره‌کان ته‌نیا مێشکی لاوانه‌ و به‌س. بۆ تێکردنی ماره‌کان ناچار ده‌بێ هه‌موو ڕۆژێ مێشکی دوو لاویان بداتێ.
ڕۆژێ سه‌ربازانی ئه‌ژدیهاک، دوو کوڕی ئاسنگه‌رێکی لادێیی به‌ ناوی کاوه‌ی ئاسنگه‌ر ده‌گرن و ده‌یکوژن، کاوه‌ شۆڕش ده‌کات و خه‌ڵکیش پاڵپشتیی ده‌که‌ن. یه‌کێک له‌وانه‌ فه‌ره‌یدوون ده‌بێ، که‌ ده‌بێته‌ هاوخه‌باتی کاوه‌ی ئاسنگه‌ر.
کاوه‌ ده‌یکاته‌ فه‌رمانده‌ی سوپاکه‌ی خۆی.
دوایی فه‌ره‌یدوون زوحاک به‌ دیل ده‌گرێ و له‌ کێوی ده‌ماوه‌ند به‌ندی ده‌کات. هه‌ر له‌وێش ده‌یکوژێ.
به‌و جۆره‌ کاوه‌ی ئاسنگه‌ر ده‌بێته‌ هۆی ڕووخانی زوحاک (ئه‌ژدیهاک).
هەندێ کەس دەڵێن کە یادی کردنی ئەو سەرکەوتنە هۆی داهاتنی نەورۆز بووە.
له‌ یه‌کێک له‌ جه‌ژنه‌ دێرینه‌کاندا به‌ ناوی مێهره‌گان، که‌ ده‌که‌وێته‌‌ مانگی حه‌وته‌می ڕۆژژمێری هەتاوییەوە، واتە پاییز، خه‌ڵک یادی ڕاپه‌ڕینی کاوه‌ی دژ به‌ ئه‌ژدیهاک ده‌کرده‌وه‌، بەڵام ئەگەر بەپێی ئەوە بێت چونکە لە پاییز یادی کراوەتەوە ناکرێت بە دەستپێکی بەهار بزانرێت، هەروەها بەسەرهاتی ئەژدیهاک بەو تەمەنە درێژە و بە نەخۆشییە سەیرەی زیاتر لە ئەفسانە و چیرۆک دەچێت تا ڕاستی، هەر بۆیە ناکرێت ئەوەش بە بنەمای نەورۆز بزانرێت.

سەرچاوەی نەورۆز بەپێی لۆجیک
کەوا بێت لەڕاستیدا ئەوەی وەکوو سەرچاوەی داهێنانی نەورۆز باس کراوە تەنها ئەفسانەیە و بەڵگەی سەلمێنراوی لە پشتەوە نییە.  کەس نازانێت کەی داهێنراوە، ڕەنگە بکرێت لە داهاتوودا لێکۆڵینەوەی زیاتر لەو بارەوە بکرێت و هەندێک بۆچوونی زانستیتر بخرێتە بەردەست.
ئەوەی کە بنەمای دەستپێکی نەورۆز نادیارە ڕەنگە خۆی لە خۆیدا خاڵیکی ئەرێنی بێت، چونکە نەورۆز گرێدراوە بە سروشتەوە، مڵکی هیچ ئایینێکی تایبەتی نییە هەر بۆیە گەلێ نەتەوەی جۆربەجۆر (پتر لە ٣٠٠ میلیۆن) یادی دەکەنەوە.
بەڵام نەورۆز لە کاتی کۆتاییی سەرما و سۆڵەی زستان و دەستپێکی بەهار بووە، پێوەندیی بە سروشتەوە هەیە، ڕۆژ و شەو بەرانبەر بووە و لەوە بەو لاوە ڕۆژەکان درێژتر دەبن و شەوە تاریکەکان کورتتر دەبنەوە. مەڕوماڵات دێنە دەر و سروشت بە هەتاو و بۆنی بەهار دەگەشێتەوە. هەژاران لە تاریکی و زستان و بەفر و کڕێوە ڕزگاریان دەبێت و ژیانێکی نوێ دەست پێ دەکەن. شەو و ڕۆژ لە نەورۆزدا درێژییان بەرانبەر دەبێت و ڕۆژەکان درێژتر دەبنەوە، لە ڕۆژژمێردا سەرەتای ساڵی نوێیە. گرنگیی نەورۆز لەوەدایە کە سەر بە هیچ ئایینێکی تایبەتی نییە و پێوەندیی بە سروشتەوە هەیە.

یادکردنەوەی نەورۆز
نەتەوە جۆربەجۆرەکان بە دابونەریتی جۆربەجۆرەوە یادی نەورۆز دەکەنەوە، کورد زۆر بە شێوەیەکی تایبەتی ئەو یادە دەکاتەوە. کورد هەر لە کۆنەوە لەسەر چیاکانەوە بە کردنەوەی ئاگر یادی نەورۆزی گەرم ڕاگرتووە:
یادی نەورۆز لەسەر چیاکان

کورد بە کردنەوەی ئاگر کە ڕەمزی خەبات و پاکی و خاوێنی و گەرمی بووە لەسەر چیاکان و ناو شاران و کۆڵانان ئاگر دەکەنەوە، بەرانبەر بە دوژمن یەکگرتووتر دەبن و ئەو ڕۆژە خۆشەویستییان بۆ کوردستان زیاتر دەردەکەوێت:
نەورۆز لە شاری ئاکرێ باشووری کوردستان

لە کاتی ئازادنەبووندا میلیۆن میلیۆن دەڕژێنە شارەکان و هەست و سۆزی نەتەوەییی خۆیان نیشان دەدەن:
نەورۆز لە شاری (ئامەد)، باکووری کوردستان

کورد لە کۆنەوە سروودی نەورۆزی وتووەتەوە و نەوەکانی هان داوە کە یادی ئەو ڕۆژە بکەنەوە:
پیرەمێردی شاعیر و قوتابیانی کورد، باشووری کوردستان
*پیرەمێرد و نەورۆز*
ئەم ڕۆژی ساڵی تازەیە نەورۆزە ھاتەوە
جەژنێکی کۆنی کوردە بە خۆشی و بە ھاتەوە
چەند ساڵ گوڵی ھیوای ئێمە پێپەست بوو تاکو پار
ھەر خوێنی لاوەکان بوو گوڵی ئاڵی نەوبەھار
ئەو ڕەنگە سوورە بوو کە لە ئاسۆی بڵندی کورد
مژدەی بەیانی بۆ گەلی دوور و نزیک ئەبرد
نەورۆز بوو ئاگرێکی وەھای خستە جەرگەوە
لاوان بە عەشق ئەچوون بە بەرەو پیریی مەرگەوە
ئەوا ڕۆژ ھەڵات لە بەندەنی بەرزی وڵاتەوە
خوێنی شەھیدە ڕەنگی شەفەق شەوق ئەداتەوە
تا ئێستە ڕووی نەداوە لە تاریخی میللەتا
قەڵغانی گوللە سنگی کچان بێ لە ھەڵمەتا
پێی ناوێ بۆ شەھیدی وەتەن شیوەن و گرین
نامرن ئەوانە وا لە دڵی میللەتا ئەژین
***
هونەرمەندانیش شاکاری گەورە دەخوڵقێنن:
***
دەرەنجام:
کەوا بێت هێشتا بەڕوونی نەزانراوە کەی و لە کوێ نەورۆز دەستی پێ کردووە. ئەوەندە هەیە کە نەورۆز دەستپێکێکی نادیار و کۆنی هەیە، بەڵام دامەزرانی ئیمپراتۆریی ماد کە نزیکەی ٧٠٠ پێش لە زایین بووە، کراوە بە سەرەتای ساڵی ڕۆژژمێری کوردی، ئەویش کاتی دامەزرانی ئیمپراتۆریی مادە لە شاری هگمەتانە لە ڕۆژهەڵاتی کوردستان لەلایەن “دیاکۆ” دامەزرێنەری ئیمپراتۆریی ماد.
دیاکۆنۆف نووسەری ڕووسی لە کتێبی “مێژووی ماد”دا دەڵێت یەکەم دامەزرێنەری ئیمپراتۆریی ماد “دیاکۆ”، لە نێوان ساڵانی ٧٠٨ و ٦٥٥ی پ. ز. دەسەڵاتداریی کردووە. هەر لەو کتێبەدا دەوترێت کە هروودت مێژووزانی یۆنانی دەڵێت دیاکۆ لە نێوان ساڵانی ٧٢٧ تا ٦٧٥ی پ. ز. دەسەڵاتداریی کردووە. هەر جۆرێک بێت دەستپێکی ئەو ساڵانە ئەگەر لێک بدرێنەوە لە ٧٠٠ ساڵ پێش زایینەوە نزیکن، هەر بۆیە کورد بڕیاری داوە کە ٧٠٠ ساڵ پێش لە زایین بکاتە بنەمای دامەزرانی ئیمپراتۆریی ماد، چونکە ١٠ ـ ٢٠ ساڵ بۆ ٢٧٠٠ ساڵ پێش لە ئێستە بە ساڵانێکی کەم هەژمار دەکرێت و دەتوانرێت چاوپۆشییان لێ بکرێت، بۆ ئەوەی دەستپێکەکە ڕێک بکرێتەوە و ٧٠٠ ساڵ پێش لە زایین بە دەستپێکی ئیمپراتۆریی ماد دیاری کرا.

لە دوای نەورۆز دەکرێت بەم جۆرە ساڵی کوردی بەدەست بهێنرێت


بۆ زانیاریی زیاتر لەسەر ڕۆژژمێر و ساڵی کوردی و نەورۆز تکایە چاو لەم بابەتە بکەن:

۱۳۹۶/۰۱/۱۶

ئیتر کەس باسی کۆڕەوەکە ناکا- سیاوەش گۆدەرزی


چەند ڕۆژ بە سەر 31ی مارس ساڵوەگەڕی کۆڕه‌وه‌که‌ی به‌هارى 1991ی خه‌ڵکى باشووری کوردستان تێپەڕی. ئەمساڵیش هەروەک ساڵانی ڕابردوو ئەم ڕۆژە گرینگە لە بیر کرا. هەموو ساڵێک‌ شای و دهۆڵ و زۆڕنای ساڵوەگەڕی ڕاپه‌ڕین لە ڕۆژی 5ی مارسەوە دەستپێدەکا. هەرڕۆژەو نۆرەی ڕاپەڕینی شار و گوندێکە و هەر ڕۆژەو حیزبێک سینگ دەردەپەڕێنێ و خۆی دەکاتە خاوەن ڕاپەڕین. لە ماوەی ٣ حەوتوودا ئەم بەزمە بەردەوامە هەتا دەگاتە ٣١ی مارس ساڵوەگەڕی کۆڕەوەکە، ئیتر پاڵەوانەکانی ڕاپەڕین ماسولکەکانیان شل دەبێتەوەو لە قسەکردنیشدا لە گۆ دەکەون.
دوای رێکەوتننامەی خێمەی سەفوان لە نێوان حکوومه‌تی تێکشکاوی عێراق وئەمە‌ریکا و هاوپه‌یمانان، له‌ماوه‌یه‌كی زۆر کورتدا ڕاپەرینیکی جەماوەری لە پێشدا لە نێو شیعه‌کان له‌ باشوری عێراق و دواتر لە کوردستان دەستی پێکرد. بە هەمان خێرایی راپەڕین و داماڵینی دامودەزگاکانی بەعس، ڕاپەرینیش تووشی شکان هات. بێ پلانی و گه‌ڵاڵه‌ڕێژی لە خودی ڕاپه‌ریندا ده‌رفه‌تی به‌رگری له‌ ڕاپەڕین بڕی و به‌ تایبه‌ت ئه‌زمونی تاڵ و ترسان له‌ دوباره‌بونه‌وه‌ی ئه‌نفالێكیتر کاره‌ساتی كۆڕه‌و‌ی بەدوای خۆیدا هێنا. چەند میلیۆن کەس ڕوویان له‌ چیاکان و سنووره‌کانی ڕۆژهه‌لات و باکووری کوردستان کرد و له‌ بن تۆپباران، لە ژێر سه‌رما و باراندا به‌ سه‌دان که‌س لە بەساڵداچوان و منداڵان گیانیان له‌ ده‌ستدا.
هۆکاری هه‌ره‌ گرینگ و پاڵپێوه‌نه‌ری پشتی كۆڕه‌وه‌که‌ی ساڵی 1991 ترس بوو، ترس له‌ تۆڵه‌سه‌ندنه‌وه‌ی دڕندانه‌ی حکوومه‌تی عێراق. به‌ڵام هاوکات ڕووداوی کۆڕه‌وه‌که‌ وه‌ک یه‌کێک له‌ ڕووداوه‌ هه‌ره‌ گرینگه‌کانی مێژووی هاوچه‌رخی کوردستان ده‌سکه‌وتی هه‌ره‌ گه‌وره‌شی بۆ خه‌ڵکی کوردستان بەدواوە بوو. ڕاپه‌رین و کۆڕه‌و دوو دیارده‌ی وه‌ک یه‌کوو و له‌ یه‌ک کاتدا بوو و ده‌سکه‌وته‌کانیشیان له‌ یه‌کتری جیا نییه‌ به‌ڵام بۆ باس له‌ ڕاپه‌ڕین و ده‌ستکه‌وته‌کانی ده‌کرێ و که‌متر باس له‌ کۆڕه‌و ده‌کرێ، ئه‌وه‌ مه‌سه‌له‌یه‌کی جێگه‌ی پرسیاری مه‌یدانی سیاسه‌ت و ڕۆشنبیریی کوردیشه‌. هه‌مو ئه‌و كاردانه‌وه‌ نێوده‌وڵه‌تی و هه‌رێمایه‌تیانه‌ی له‌وكاته‌دا به‌رامبه‌ر به‌ پرسگری كورد لە باشور دروست بوو هه‌موو له‌ ژێر کاریگه‌ری کۆره‌وه‌کەدا بوو. هه‌ر له‌ بڕیاری 688 ی ڕێکخراوه‌ی نه‌ته‌وه‌ یه‌کگرتووه‌کان, دیاریكردن و پاراستنی ناوچه‌ی دژه‌ فڕین و به‌جیهانی بونی وێنه‌ی سته‌ملێكراوی كورد و نیشاندانی ده‌وڵه‌تی عێراق وه‌ک ده‌وله‌تی هه‌ره‌ پڕ مه‌ترسی له‌ جیهاندا هه‌موو هه‌موو ده‌ستکه‌وته‌کانی کۆڕه‌وه‌که‌ن.بەڵام باس لە کۆرەو و ڕاپەڕین باس لە شکان و سەرهەڵدانە، باس لە بەزین و سەرکەوتنە، هەموو خاوەنی سەرهەڵدانن بەڵام کەس لە کۆڕەو خۆی بە خاوەن دەرناخا. ئەگەرچی کۆڕەو و بەزەیی جیهانی وای کرد کە خەڵکی خۆیان بە قارەمان و بە ڕاپەڕیو بزانن.
تێبینی: لە دۆسیەیەکی بەرنامەی ئاژانس کە ٢٠٠٩ نووسراوە، هەڵێنجراوە.