نگاهی به نقد آقای خالد علیزاده بر سرمقالهی «عبور از ناسیونالیسم ابتدایی»
نقد آقای خالد علیزاده تحت عنوان «ناسیۆنالیزمی سهرهتایی، چهمکێک بۆ سهرکۆنهکردنی قوربانی» در ارتباط با «سرمقاله»ی من در دومین شمارهی دوهفتهنامهی گهلاویژ یعنی «عبور از ناسیونالیسم ابتدایی» در ذات خود یک حرکت مثبت است که به گسترش مفاهمه یاری میرساند. مطمئناً چنین گفتگوهای صریحی میتوانند به کاهش برخی شفاهیگوییهای بیمایه که متأسفانه چون یک بیماری مهلکِ فرهنگی در کردستان، افراد زیادی را به خود مشغول ساخته، کمک کنند.
در ابتدا باید بگویم که نقد ایشان به لحاظ شکلی دارای مشکلاتی از جمله عدم انسجام ساختاری است و چون شخصیت و هویت هر متن برآمده از تأثیر متقابل فورم و محتوا بر یکدیگر است طبیعتاً این مشکلات به محتوای متن نیز سرایت نموده و آن را با گرفتاریهای دیگری از جمله بحران استدلال منطقی مواجه نموده است. با این وجود خوشحالم که این نقد باعث شد به شکل مبسوطتری به آسیبشناسی ناسیونالیسم کردی و منظور خود از مفهوم ناسیونالیسم ابتدایی بپردازم.
1. در ابتدا از کسی چون آقای علیزاده که در نقد خود مدام از ضرورت علمی بودن و تعریف مفاهیم سخن میگویند این انتظار میرود که از تفاوتهای مرسوم و پذیرفتهشده میان یک «مقالهی علمی» یک «سرمقاله»ی مطبوعاتی و حتی یک یادداشت آگاهی داشته باشند. قطعاً اگر ایشان چنین اطلاعی داشتند بخش زیادی از نقد خود را به مواردی چون «ذکر نکردن منابع» و «عدم تعریف دقیق و علمی مفاهیم» که اساساً در ژانر سرمقاله مرسوم نیست اختصاص نمیدادند یا در مورد آن به صورت درهم از نامهایی چون مقاله، سرمقاله و یادداشت استفاده نمیکردند. علاوه بر این بنده در سرمقالهی یادشده هیچ فاکت یا نقل قول مستقیم و غیرمستقیمی از هیچکس نیاوردهام تا ملزم به ذکر منبع و نام گوینده باشم. جهت اطلاع عرض میکنم که سرمقالههای مطبوعاتی، چون بیان کلی دیدگاه نشریات نسبت به مسایل مهم سیاسی و اجتماعی هستند حتی ملزم به نوشتن نام نویسنده نیز نمیباشند.
همچنین ارائهی برخی تعاریف ویکیپدیایی از یک مفهوم و ردیف کردن نام چند نظریهپرداز (معمولاً برای خالی نبودن عریضه) الزاماً به معنی علمی بودن یک مطلب نیست بلکه برآیند این نظریات و میزان بهکارگیری آنها در تحلیل و ارائهی راهکار متناسب با نیازها و مشکلات موجود است که توانمندی و میزان تأثیرگذاری یک متن را آشکار میکند. مطلب من یک مقالهی تشریفاتی و خشک و اغلب غیرقابل استفادهی دانشگاهی نیست بلکه سرمقالهای مطبوعاتی است که هدف اولیهی آن ایجاد پرسش و چالش در ذهن مخاطب است. وقتی از ناسیونالیسم در کردستان سخن میگوییم دیگر بعد از هفت دهه تقریباً همه میدانیم در مورد چه جریانی و با چه تعاریف و ویژگیهایی حرف میزنیم و کنشگران و کارگزاران آن چه کسانی هستند. پس گسترده نمودن تعمدی دامنهی بحث و تکرار تعاریف مختلف و اغلب بیارتباط با اصل موضوع به منظور ایجاد ابهام در ماهیت آن، کمکی به روشن شدن وضعیت موجود نمیکند، یا استفادهی نادرست از سخن پوپر که آن را اساساً در مورد نوشتههای اصحاب مکتب فرانکفورت و چپها گفته است که هیچ نسبتی با رویکرد و نوشتهی من ندارند. چرا آقای علیزاده نمیگویند که پوپر بزرگترین منتقد ایدئولوژیها در دوران معاصر نیز هست و کسانی را که در طبابت و سیاست وعدههای بزرگ میدهند شارلاتان مینامد؟
در مطلب انتقادی آقای علیزاده که البته فصل مقدماتی آن، رابطهی دقیق و معناداری با هفت بخشِ فصلِ دوم ندارد، جز برخی مباحث دمُده و نتایج کلیشهای و بعضاً متناقض و توصیفهایی دستِچندم از وضعیت موجود مانند: تعریف ناسیونالیسم، تاریخ ناسیونالیسم در ایران و جهان، برجسته شدن هویتهای حاشیهای در عصر جهانی شدن، واکنشی بودن ناسیونالیسم کردی، غیردمکراتیک بودن نظام سیاسی در ایران، حذف اقلیتها از دایرهی قدرت، یکدست بودن سیستم سیاسی ایران و بیفایده بودن هر نوع فعالیتی و… که قبلاً صدها بار گفته شده، مبحث جدید دیگری به چشم نمیخورد و جز دفاع از وضع فروبسته و بینتیجهی موجود، هیچ راهکاری برای عبور از بنبستهای پیشرو ارائه نمیگردد. من واقعا نمیدانم تعاریف و ارجاعات اورژانسی ایشان چه ارتباطی با ماهیت بحث من دارد؟ اتفاقاً تفاوت سرمقالهی من با نقد ایشان درست در همین جاست، بحث من با تمام شدن این کلیشهها آغاز میشود و نقد ایشان یکبار دیگر همه چیز را به خانهی قدیمی و کلنگی اول بازمیگرداند.
2. آقای علیزاده نقد خود بر سرمقالهی من را از همان ابتدا بر یک سؤفهم بنیان نهاده و تا آخر نیز بر همین اساس پیش میرود. وی بر این باور است که منظور من از «ناسیونالیسم ابتدایی» همان «ناسیونالیسم قومی» است که در نهایت با تجدیدنظر و بازاندیشی به «ناسیونالیسم مدنی» تبدیل میشود. همچنین بارها تأکید میکند که من این دو مفهوم را از حمیدرضا جلاییپور وام گرفته و با ذکر نکردن منبع و تغییر تعمدی آنها قصد داشتهام مفهوم جدیدی به نام خود ابداع و ابتیاع نمایم.
اگرچه بیان سرمقاله گویاتر از آن است که به چنین سؤبرداشتی مبتلا شود اما باید تأکید کنم که «ناسیونالیسم ابتدایی» تنها یک خوانش متصلب از «ناسیونالیسم قومی» است که در یک مقطع تاریخی خاص گرفتار و با ضرورتها و نیازهای دنیای کنونی به شدت بیگانه شدهاست. همچنین ناسیونالیسم ابتدایی نه به قول ایشان تلاش برای ایجاد یک مفهوم جدید یا تحقیر ناسیونالیسم قومی بلکه کلیدواژهای برای آسیبشناسی آن است. «عبور از ناسیونالیسم ابتدایی» به منزلهی عبور از یک خوانش غیرمنعطف و بیگانه با دنیای امروز و تلاش برای رسیدن به خوانشهای آشناتر و همراهتر با واقعیتهای کنونی (داخلی و خارجی) از ناسیونالیسم است. به باور گلنر ناسیونالیسم تنها نظریهای اشتباه نیست که بتوان آن را ابطال کرد و کنار گذاشت بلکه بخشی اجتنابناپذیر از جهان مدرن بوده و هست. از سوی دیگر برخلاف ناسیونالیسم قومی، امکانِ ناسیونالیسم مدنی (حتی اگر قایل به وجود چنین مفهومی باشیم) علاوه بر اینکه مشروط به وجود دولت است چنان با دمکراسی درهم تنیده شده که عملاً نمیتوان آنها را تفکیک کرد. شاید بتوان برخی نظامهای دمکراتیک را به سبب ترکیب قومی و مذهبی خاصشان با تسامح ناسیونالیسم مدنی یا سیاسی نام نهاد اما این نامگذاری چیز زیادی را عوض نمیکند. به باور من ترویج چنین ترکیبی در بستر سیاسی ایران، بیشتر در راستای مهارِ مفهومیِ ناسیونالیسم قومی بوده است. بر این اساس سخن گفتن از ناسیونالیسم مدنی را بلاوجه میدانم. نقد من به ناسیونالیم کردی نه یک نقد ذاتی یا هستیشناسانه بلکه نقدی عَرَضی و آسیبشناسانه است. ظاهراً آقای علیزاده چنان سرگرم ایجاد ارتباط میان سرمقالهی بنده و نظرات جلاییپور بودهاند که قادر به درک این نکتهی کلیدی نشده و تا آخر نیز گرفتار سؤبرداشت خود یعنی اینهمانپنداری دو مفهوم ناسیونالیسم ابتدایی و ناسیونالیسم قومی میمانند. همه میدانیم ناسیونالیسم کردی مخالفان بسیاری در میان کردها دارد؛ از شخصیتهایی مانند امیر حسنپور و حتی در مواردی عباس ولی (که آقای علیزاده به ایشان اقتدا میکند) تا چپهای ارتدکس و مذهبیهای متعصب و برخی احزاب سیاسی مانند پ.ک.ک و الیآخر. نمیدانم چرا آقای علیزاده به جای نقد این مخالفتهای مستقیم، ریسک چنین سؤبرداشتهایی را ترجیح میدهند؟ واقعاً چرا فکر میکنند بیشتر از امثال من برای حفظ و گسترش هویت کردی کار کرده و هزینه دادهاند و بر چه اساسی چنین بیمحابا دیگران را به تسلیم و زانو زدن در برابر قدرت متهم میکنند؟! چرا نمیگویند ایشان که هنوز در برابر قدرت زانو نزدهاند دقیقاً چهکار کردهاند که دیگران از انجام آن عاجزند؟ همه میدانیم بهترین شاخص برای سنجش چنین ادعاهایی نوشتههای منتشر شده هستند نه سخنان محفلی و بحثهای چند نفره و شفاهی. تنها نوشتهها هستند که میزان توانمندی و شجاعت در نقد قدرت و مناسبات آن را آشکار میکنند. پس خواننده را تنها به مقایسهی سوابق و نوشتهها ارجاع میدهم.
به باور من خوانش برخی احزاب و گروههای کُرد (نه همهی کنشگران عرصهی سیاست در کردستان) از ناسیونالیسم کردی که طبیعتاً قومی نیز هست در مقایسه با واقعیتهای کنونی، خوانشی است ناکارآمد که ناگزیر برای تداوم حیات خود به روشها و ابزارهایی غیرعقلانی و ناموجه متوسل میشود؛ روشهایی که نباید تنها بر اساس کنش خشونتآمیز طرفِ مقابل، برای آنها وجوه عقلانی، مشروع و اخلاقی دست و پا کرد. من هنوز هم بر این باورم که چنین رویکردهایی همواره باعث بازتولید و تقویت اقتدارگرایی میشوند که آن را در سرمقاله توضیح دادهام. انسار معتقد است که ایدئولوژی بسیار مستقیمتر از مذهب به کشمکش منجر میشود چون در آنجا نیز مشاجرهها بدون هیچ تضمین و راه چارهای برای اجتناب ادامه مییابند و در غیاب شیوههای آشتیجویانه، راهی جز توسل به زور نخواهند داشت. بر این اساس میتوان گفت هر اندیشهی سیاسی که به قامت ایدئولوژی درآید بدون استثنا در دام مجموعهای از بایدها و نبایدها گرفتار شده و به ضعف و تباهی میگراید. واقعیت این است که نسل جدید در کردستان با فهم الزامات دنیای جدید و آگاهی از پیچیدگیها و تمایزات هویتی و تاریخی خود، از انفعال و سرگردانی حاکم بر کارگزاران ناسیونالیسم ابتدایی عبور کرده و به برساختن بینشها و روشهای جدیدی در حوزههای فکری و سیاسی مشغول است و کارنامهی درخشانی نیز دارد. دردناک است کسی چون آقای علیزاده که داعیهی جامعهشناس بودن دارند و طبیعتاً میبایست جزئیترین تغییرات عرصهی زندگی سیاسی و اجتماعی جامعهی کردستان را رصد و ارزیابی کنند با یککاسه کردن چند دهه از زندگی کردها ادعا نمایند که هیچ تغییری در جامعه صورت نگرفته و به همین منوال تا چند دههی بعد نیز تغییری صورت نخواهد گرفت. چنین مواضع مطلقگرایانه، غیرعلمی و خالی از هرگونه ظرافتی، تنها میتواند بیانگر بیاطلاعی از ماهیت و نقش علم جامعهشناسی باشد.
3. «جورج هربرت مید» بر این باور است که هویت به صورت همزمان، برساختهای از ویژگیهای انتسابی و اکتسابی حیات انسان است. بر این اساس جنسیت، نژاد، زبان، محل تولد و… ویژگیهایی انتسابی هستند که انسان خود در وقوع و انتخابشان نقشی ندارد به همین دلیل نه باعث افتخارند و نه موجب سرافکندگی. از سوی دیگر ویژگیهایی چون کسب دانش، میزان تحصیلات، ازدواج، سبک زندگی، محل زندگی و ارزشهای بشری چون آزادی، عدالت، دمکراسی و حقوق بشر، ویژگیهایی اکتسابیاند که انسانها خود آنها را تولید یا انتخاب میکنند. این دو به صورت دیالکتیکی بر یکدیگر تأثیر میگذارند و هویت فرد و در نهایت جامعه را میسازند. حذف و نادیدهانگاری هرکدام از این دستهها به معنی ایجاد بحران و ناهماهنگی در فرایند پیچیده و هموارهی هویتسازی است. به باور این قلم ناسیونالیسم ابتدایی به عنوان خوانشی بسته و ایدئولوژیک از ناسیونالیسم، برساختهای صِرف از ویژگیهای انتسابی است که در پشت دیوارهای بلند خود محصور مانده است. اما ظاهراً برخی بزرگواران به گرفتار ماندن در دام ویژگیهای انتسابی نیز بسنده نکرده و آنها را به مواردی غیرذاتی، ظاهری و کاملاً شخصی چون لباس و سبیل که دهها بار در طول تاریخ ما تغییر شکل دادهاند، تقلیل داده و با تظاهر و ریاکاری فخر آن را به قیمتهای گزافی به عنوان تنها نشانههای هویت کردی به دیگران میفروشند. (درست مانند برخی ظواهر و تیپهای مذهبی خاص) البته با توجه به مردسالاری مفرط و نهفته در نظام فکری این دوستان پیداست که تعریفشان از لباس کردی نیز تنها لباس مردانه است و نمایش آن را برای اثبات تعهدات هویتی خود کافی میدانند. منتقد بزرگوار با کنایه به داشتن و نداشتن سبیل دیگران، به عنوان نماد مردانگی و مقاومت، ناخواسته ذهنیت به شدت مردسالار و سرکوبگر خود را در اینجا نیز لو دادهاند. در چنین وضعیتی هویت از یک امر پیچیده و چند بعدیِ ذهنی و روحی ساقط و به متاعی ظاهری در دست عدهای خاص تبدیل میشود. غافل از اینکه زمان این مردسالاریها و ریاکاریها گذشته است. جوامعی موفقاند که میان ویژگیهای انتسابی، تواناییهای خود و دستاوردهای مشترک بشری تعادلی برای رسیدن به اهدافشان برقرار کنند و روشهایی عقلانی، اخلاقی و انسانی برگزینند. تنها در این صورت است که هم میتوان به یاری و همراهی دیگران امیدوار بود و هم از درست بودن و غیرقابل برگشت بودنِ نتایج به دست آمده مطمئن شد. به باور کسانی چون ماتزینی تعلق به یک ملت قبل از هر چیز برپایهی آگاهی است. به بیان دیگر اگر شرط لازم برای ملت، پیوندها و علقههایی است که برای افراد آن ملت ارجحیت دارد، بیشک شرط كافی، آگاهی نسبت به چنین پیوندهایی خواهد بود.
4. برای اینکه بفهمیم ناسیونالیسم با برخی تعاریف فعلی در کردستان، تنها بههنگام خلأ قدرت در ساختار سیاسی، امکان ظهور و بروز مییابد حتماً لازم نیست جلاییپور و امثال او را بر سر یکدیگر بکوبیم. تاریخ هفت دههی گذشتهی ما این امر را به خوبی اثبات میکند. دو تجربهی اصلیِ حضور ناسیونالیسم کردی در عرصهی عمومی، اولی به زمان اشغال ایران در جنگ دوم جهانی و خلأ قدرتِ ناشی از سقوط رضاشاه پهلوی (جمهوری کردستان) و دومی به خلأ قدرت ناشی از پیروزی انقلاب 57 و سقوط حکومت محمدرضا پهلوی بازمیگردند. هر دو تجربه نیز با قدرت گرفتن مجدد حکومت مرکزی با سرکوب و ناکامی مواجه شدند. پافشاری بر روشها و نگرشهای گذشته، ناسیونالیسم کردی را به نوعی «منطق انتظار برای خلأ مجدد قدرت» دچار و قدرت بازاندیشی گذشته و هماهنگ شدن با واقعیتهای دنیای جدید را از آن سلب کرده است. عبور از ناسیونالیسم ابتدایی به معنی شکستن طلسم منطق انتظار و تلاش برای حضور مستقیم در عرصههای سیاسی و اجتماعی است. حتی اگر بر اساس نظر آقای علیزاده بپذیریم ناسیونالیسم کردی صرفاً واکنشی در برابر ناسیونالیسم ایرانی است (که من چنین عقیدهای ندارم) اکنون باید چنین وضعیتی را پشت سر گذاشته و به کنشگرانی آگاه تبدیل شویم. تلاش برای شکستن منطق انتظار، همزمان به معنای خودآگاهی و کنشمند شدن در عرصهی سیاست است. نمیتوان برای همیشه همه چیز را به واکنشهای صِرف و احساسی در مقابل کنشهای دیگران فروکاست.
5. دفاع متعصبانه از نگرشهای بسته و غیرمنعطف به معنی قهرمان بودن و تلاش برای نقد و بازاندیشی آنها، به معنی خیانت نیست. باید چنین توهماتی را رها کرد. امروزه واقعیتهای حاکم بر زندگی انسان کُرد پیچیدهتر از آن هستند که با دوگانههای ناقص و ناتوانی چون «خادم/خائن» و «خوب/بد» قابل شناخت و تغییر باشند. چنین ترکیبهایی تنها روانهای بیمار و منزوی را ارضا میکنند. گذر زمان نتیجهی بسیاری از این ارزشگذاریهای رُمانتیک را متذکر شده و زیانبار بودنِ بسیاری از این تعصبات را آشکار نموده است. تاریخ نشان داده که در نقد ایدئولوژیها و نگرشهای غیرهمسو با ضرورتهای دنیای جدید، همواره حق با منتقدین بوده است، که اگر چنین نباشد باید بر اساس منطق آقای علیزاده، با بنیادگرایان اسلامی، چپهای سرسختِ معتقد به برحق بودنِ نظامهای سرکوبگر کمونیستی و اصولگرایان ایرانیِ مخالف با هر نوع اصلاح و تغییر در ساختار سیاسی موجود نیز همذاتپنداری کرد یا اگر کارکردهای حداقلی و نامناسب، مبنای مشروعیت یک رویکرد باشند پس بنیادگرایی اسلامی و پوپولیسم نیز در عصر حاضر به شدت مشروعاند و اگر پیشبینی صاحبنظران غربی برای بازگشت انواع هویتطلبی فصلالخطاب بحث قرار گیرد پس بازگشت بنیادگرایی اسلامی در لباس القاعده و داعش نیز باید با گشادهرویی مورد استقبال واقع شود. میتوان در برابر این استدلالهای ضعیف، دهها فاکت از اندیشمندان بزرگی چون رنان و گلنر و براس و کوهن و اسمیت و هابسبام و عباس ولی و امیر حسنپور در نقد و مذمت ناسیونالیسم آورد که فراوان نیز گفتهاند. باید قبول کنیم که چنین دفاعهایی تنها امکان تضعیف نگرشمان را افزایش میدهند و منطق معیوب و بحران استدلال پُشت آن را نمایان میسازند. به قول معروف، برخی دفاعها از حمله نیز بدترند. من در سرمقالهی خود گفتهام که خوانشهای بسته، سرسختانه و مخاصمهمحور از ناسیونالیسم کردی در چند دههی گذشته به جایی نرسیده است و باید با رویکردهای نو و با حفظ تمایزهای فرهنگی و تاریخیمان، ظرفیتهای جدیدی به این مفهوم افزوده و الزامات و نیازهای دنیای امروز را به آن پیوند بزنیم ولی آقای علیزاده میگویند وضعیت فعلی هیچ مشکلی ندارد و شما این سخنان را از جلاییپور یاد گرفتهاید!! بهراستی چگونه میتوان با چنین محافظهکاریهایی، به سرسختی و محافظهکاری دیگران نیز ایراد گرفت؟ به قول پیر انسار کلام ایدئولوژیک طیفی از امکانها را به سوژه عرضه نمیکند تا از میان آنها یکی را برگزیند بلکه یک حقیقت اخلاقی ارائه میدهد که سرباز زدن از آن ناشایست و انحطاط آور است.
در ابتدا باید بگویم که نقد ایشان به لحاظ شکلی دارای مشکلاتی از جمله عدم انسجام ساختاری است و چون شخصیت و هویت هر متن برآمده از تأثیر متقابل فورم و محتوا بر یکدیگر است طبیعتاً این مشکلات به محتوای متن نیز سرایت نموده و آن را با گرفتاریهای دیگری از جمله بحران استدلال منطقی مواجه نموده است. با این وجود خوشحالم که این نقد باعث شد به شکل مبسوطتری به آسیبشناسی ناسیونالیسم کردی و منظور خود از مفهوم ناسیونالیسم ابتدایی بپردازم.
1. در ابتدا از کسی چون آقای علیزاده که در نقد خود مدام از ضرورت علمی بودن و تعریف مفاهیم سخن میگویند این انتظار میرود که از تفاوتهای مرسوم و پذیرفتهشده میان یک «مقالهی علمی» یک «سرمقاله»ی مطبوعاتی و حتی یک یادداشت آگاهی داشته باشند. قطعاً اگر ایشان چنین اطلاعی داشتند بخش زیادی از نقد خود را به مواردی چون «ذکر نکردن منابع» و «عدم تعریف دقیق و علمی مفاهیم» که اساساً در ژانر سرمقاله مرسوم نیست اختصاص نمیدادند یا در مورد آن به صورت درهم از نامهایی چون مقاله، سرمقاله و یادداشت استفاده نمیکردند. علاوه بر این بنده در سرمقالهی یادشده هیچ فاکت یا نقل قول مستقیم و غیرمستقیمی از هیچکس نیاوردهام تا ملزم به ذکر منبع و نام گوینده باشم. جهت اطلاع عرض میکنم که سرمقالههای مطبوعاتی، چون بیان کلی دیدگاه نشریات نسبت به مسایل مهم سیاسی و اجتماعی هستند حتی ملزم به نوشتن نام نویسنده نیز نمیباشند.
همچنین ارائهی برخی تعاریف ویکیپدیایی از یک مفهوم و ردیف کردن نام چند نظریهپرداز (معمولاً برای خالی نبودن عریضه) الزاماً به معنی علمی بودن یک مطلب نیست بلکه برآیند این نظریات و میزان بهکارگیری آنها در تحلیل و ارائهی راهکار متناسب با نیازها و مشکلات موجود است که توانمندی و میزان تأثیرگذاری یک متن را آشکار میکند. مطلب من یک مقالهی تشریفاتی و خشک و اغلب غیرقابل استفادهی دانشگاهی نیست بلکه سرمقالهای مطبوعاتی است که هدف اولیهی آن ایجاد پرسش و چالش در ذهن مخاطب است. وقتی از ناسیونالیسم در کردستان سخن میگوییم دیگر بعد از هفت دهه تقریباً همه میدانیم در مورد چه جریانی و با چه تعاریف و ویژگیهایی حرف میزنیم و کنشگران و کارگزاران آن چه کسانی هستند. پس گسترده نمودن تعمدی دامنهی بحث و تکرار تعاریف مختلف و اغلب بیارتباط با اصل موضوع به منظور ایجاد ابهام در ماهیت آن، کمکی به روشن شدن وضعیت موجود نمیکند، یا استفادهی نادرست از سخن پوپر که آن را اساساً در مورد نوشتههای اصحاب مکتب فرانکفورت و چپها گفته است که هیچ نسبتی با رویکرد و نوشتهی من ندارند. چرا آقای علیزاده نمیگویند که پوپر بزرگترین منتقد ایدئولوژیها در دوران معاصر نیز هست و کسانی را که در طبابت و سیاست وعدههای بزرگ میدهند شارلاتان مینامد؟
در مطلب انتقادی آقای علیزاده که البته فصل مقدماتی آن، رابطهی دقیق و معناداری با هفت بخشِ فصلِ دوم ندارد، جز برخی مباحث دمُده و نتایج کلیشهای و بعضاً متناقض و توصیفهایی دستِچندم از وضعیت موجود مانند: تعریف ناسیونالیسم، تاریخ ناسیونالیسم در ایران و جهان، برجسته شدن هویتهای حاشیهای در عصر جهانی شدن، واکنشی بودن ناسیونالیسم کردی، غیردمکراتیک بودن نظام سیاسی در ایران، حذف اقلیتها از دایرهی قدرت، یکدست بودن سیستم سیاسی ایران و بیفایده بودن هر نوع فعالیتی و… که قبلاً صدها بار گفته شده، مبحث جدید دیگری به چشم نمیخورد و جز دفاع از وضع فروبسته و بینتیجهی موجود، هیچ راهکاری برای عبور از بنبستهای پیشرو ارائه نمیگردد. من واقعا نمیدانم تعاریف و ارجاعات اورژانسی ایشان چه ارتباطی با ماهیت بحث من دارد؟ اتفاقاً تفاوت سرمقالهی من با نقد ایشان درست در همین جاست، بحث من با تمام شدن این کلیشهها آغاز میشود و نقد ایشان یکبار دیگر همه چیز را به خانهی قدیمی و کلنگی اول بازمیگرداند.
2. آقای علیزاده نقد خود بر سرمقالهی من را از همان ابتدا بر یک سؤفهم بنیان نهاده و تا آخر نیز بر همین اساس پیش میرود. وی بر این باور است که منظور من از «ناسیونالیسم ابتدایی» همان «ناسیونالیسم قومی» است که در نهایت با تجدیدنظر و بازاندیشی به «ناسیونالیسم مدنی» تبدیل میشود. همچنین بارها تأکید میکند که من این دو مفهوم را از حمیدرضا جلاییپور وام گرفته و با ذکر نکردن منبع و تغییر تعمدی آنها قصد داشتهام مفهوم جدیدی به نام خود ابداع و ابتیاع نمایم.
اگرچه بیان سرمقاله گویاتر از آن است که به چنین سؤبرداشتی مبتلا شود اما باید تأکید کنم که «ناسیونالیسم ابتدایی» تنها یک خوانش متصلب از «ناسیونالیسم قومی» است که در یک مقطع تاریخی خاص گرفتار و با ضرورتها و نیازهای دنیای کنونی به شدت بیگانه شدهاست. همچنین ناسیونالیسم ابتدایی نه به قول ایشان تلاش برای ایجاد یک مفهوم جدید یا تحقیر ناسیونالیسم قومی بلکه کلیدواژهای برای آسیبشناسی آن است. «عبور از ناسیونالیسم ابتدایی» به منزلهی عبور از یک خوانش غیرمنعطف و بیگانه با دنیای امروز و تلاش برای رسیدن به خوانشهای آشناتر و همراهتر با واقعیتهای کنونی (داخلی و خارجی) از ناسیونالیسم است. به باور گلنر ناسیونالیسم تنها نظریهای اشتباه نیست که بتوان آن را ابطال کرد و کنار گذاشت بلکه بخشی اجتنابناپذیر از جهان مدرن بوده و هست. از سوی دیگر برخلاف ناسیونالیسم قومی، امکانِ ناسیونالیسم مدنی (حتی اگر قایل به وجود چنین مفهومی باشیم) علاوه بر اینکه مشروط به وجود دولت است چنان با دمکراسی درهم تنیده شده که عملاً نمیتوان آنها را تفکیک کرد. شاید بتوان برخی نظامهای دمکراتیک را به سبب ترکیب قومی و مذهبی خاصشان با تسامح ناسیونالیسم مدنی یا سیاسی نام نهاد اما این نامگذاری چیز زیادی را عوض نمیکند. به باور من ترویج چنین ترکیبی در بستر سیاسی ایران، بیشتر در راستای مهارِ مفهومیِ ناسیونالیسم قومی بوده است. بر این اساس سخن گفتن از ناسیونالیسم مدنی را بلاوجه میدانم. نقد من به ناسیونالیم کردی نه یک نقد ذاتی یا هستیشناسانه بلکه نقدی عَرَضی و آسیبشناسانه است. ظاهراً آقای علیزاده چنان سرگرم ایجاد ارتباط میان سرمقالهی بنده و نظرات جلاییپور بودهاند که قادر به درک این نکتهی کلیدی نشده و تا آخر نیز گرفتار سؤبرداشت خود یعنی اینهمانپنداری دو مفهوم ناسیونالیسم ابتدایی و ناسیونالیسم قومی میمانند. همه میدانیم ناسیونالیسم کردی مخالفان بسیاری در میان کردها دارد؛ از شخصیتهایی مانند امیر حسنپور و حتی در مواردی عباس ولی (که آقای علیزاده به ایشان اقتدا میکند) تا چپهای ارتدکس و مذهبیهای متعصب و برخی احزاب سیاسی مانند پ.ک.ک و الیآخر. نمیدانم چرا آقای علیزاده به جای نقد این مخالفتهای مستقیم، ریسک چنین سؤبرداشتهایی را ترجیح میدهند؟ واقعاً چرا فکر میکنند بیشتر از امثال من برای حفظ و گسترش هویت کردی کار کرده و هزینه دادهاند و بر چه اساسی چنین بیمحابا دیگران را به تسلیم و زانو زدن در برابر قدرت متهم میکنند؟! چرا نمیگویند ایشان که هنوز در برابر قدرت زانو نزدهاند دقیقاً چهکار کردهاند که دیگران از انجام آن عاجزند؟ همه میدانیم بهترین شاخص برای سنجش چنین ادعاهایی نوشتههای منتشر شده هستند نه سخنان محفلی و بحثهای چند نفره و شفاهی. تنها نوشتهها هستند که میزان توانمندی و شجاعت در نقد قدرت و مناسبات آن را آشکار میکنند. پس خواننده را تنها به مقایسهی سوابق و نوشتهها ارجاع میدهم.
به باور من خوانش برخی احزاب و گروههای کُرد (نه همهی کنشگران عرصهی سیاست در کردستان) از ناسیونالیسم کردی که طبیعتاً قومی نیز هست در مقایسه با واقعیتهای کنونی، خوانشی است ناکارآمد که ناگزیر برای تداوم حیات خود به روشها و ابزارهایی غیرعقلانی و ناموجه متوسل میشود؛ روشهایی که نباید تنها بر اساس کنش خشونتآمیز طرفِ مقابل، برای آنها وجوه عقلانی، مشروع و اخلاقی دست و پا کرد. من هنوز هم بر این باورم که چنین رویکردهایی همواره باعث بازتولید و تقویت اقتدارگرایی میشوند که آن را در سرمقاله توضیح دادهام. انسار معتقد است که ایدئولوژی بسیار مستقیمتر از مذهب به کشمکش منجر میشود چون در آنجا نیز مشاجرهها بدون هیچ تضمین و راه چارهای برای اجتناب ادامه مییابند و در غیاب شیوههای آشتیجویانه، راهی جز توسل به زور نخواهند داشت. بر این اساس میتوان گفت هر اندیشهی سیاسی که به قامت ایدئولوژی درآید بدون استثنا در دام مجموعهای از بایدها و نبایدها گرفتار شده و به ضعف و تباهی میگراید. واقعیت این است که نسل جدید در کردستان با فهم الزامات دنیای جدید و آگاهی از پیچیدگیها و تمایزات هویتی و تاریخی خود، از انفعال و سرگردانی حاکم بر کارگزاران ناسیونالیسم ابتدایی عبور کرده و به برساختن بینشها و روشهای جدیدی در حوزههای فکری و سیاسی مشغول است و کارنامهی درخشانی نیز دارد. دردناک است کسی چون آقای علیزاده که داعیهی جامعهشناس بودن دارند و طبیعتاً میبایست جزئیترین تغییرات عرصهی زندگی سیاسی و اجتماعی جامعهی کردستان را رصد و ارزیابی کنند با یککاسه کردن چند دهه از زندگی کردها ادعا نمایند که هیچ تغییری در جامعه صورت نگرفته و به همین منوال تا چند دههی بعد نیز تغییری صورت نخواهد گرفت. چنین مواضع مطلقگرایانه، غیرعلمی و خالی از هرگونه ظرافتی، تنها میتواند بیانگر بیاطلاعی از ماهیت و نقش علم جامعهشناسی باشد.
3. «جورج هربرت مید» بر این باور است که هویت به صورت همزمان، برساختهای از ویژگیهای انتسابی و اکتسابی حیات انسان است. بر این اساس جنسیت، نژاد، زبان، محل تولد و… ویژگیهایی انتسابی هستند که انسان خود در وقوع و انتخابشان نقشی ندارد به همین دلیل نه باعث افتخارند و نه موجب سرافکندگی. از سوی دیگر ویژگیهایی چون کسب دانش، میزان تحصیلات، ازدواج، سبک زندگی، محل زندگی و ارزشهای بشری چون آزادی، عدالت، دمکراسی و حقوق بشر، ویژگیهایی اکتسابیاند که انسانها خود آنها را تولید یا انتخاب میکنند. این دو به صورت دیالکتیکی بر یکدیگر تأثیر میگذارند و هویت فرد و در نهایت جامعه را میسازند. حذف و نادیدهانگاری هرکدام از این دستهها به معنی ایجاد بحران و ناهماهنگی در فرایند پیچیده و هموارهی هویتسازی است. به باور این قلم ناسیونالیسم ابتدایی به عنوان خوانشی بسته و ایدئولوژیک از ناسیونالیسم، برساختهای صِرف از ویژگیهای انتسابی است که در پشت دیوارهای بلند خود محصور مانده است. اما ظاهراً برخی بزرگواران به گرفتار ماندن در دام ویژگیهای انتسابی نیز بسنده نکرده و آنها را به مواردی غیرذاتی، ظاهری و کاملاً شخصی چون لباس و سبیل که دهها بار در طول تاریخ ما تغییر شکل دادهاند، تقلیل داده و با تظاهر و ریاکاری فخر آن را به قیمتهای گزافی به عنوان تنها نشانههای هویت کردی به دیگران میفروشند. (درست مانند برخی ظواهر و تیپهای مذهبی خاص) البته با توجه به مردسالاری مفرط و نهفته در نظام فکری این دوستان پیداست که تعریفشان از لباس کردی نیز تنها لباس مردانه است و نمایش آن را برای اثبات تعهدات هویتی خود کافی میدانند. منتقد بزرگوار با کنایه به داشتن و نداشتن سبیل دیگران، به عنوان نماد مردانگی و مقاومت، ناخواسته ذهنیت به شدت مردسالار و سرکوبگر خود را در اینجا نیز لو دادهاند. در چنین وضعیتی هویت از یک امر پیچیده و چند بعدیِ ذهنی و روحی ساقط و به متاعی ظاهری در دست عدهای خاص تبدیل میشود. غافل از اینکه زمان این مردسالاریها و ریاکاریها گذشته است. جوامعی موفقاند که میان ویژگیهای انتسابی، تواناییهای خود و دستاوردهای مشترک بشری تعادلی برای رسیدن به اهدافشان برقرار کنند و روشهایی عقلانی، اخلاقی و انسانی برگزینند. تنها در این صورت است که هم میتوان به یاری و همراهی دیگران امیدوار بود و هم از درست بودن و غیرقابل برگشت بودنِ نتایج به دست آمده مطمئن شد. به باور کسانی چون ماتزینی تعلق به یک ملت قبل از هر چیز برپایهی آگاهی است. به بیان دیگر اگر شرط لازم برای ملت، پیوندها و علقههایی است که برای افراد آن ملت ارجحیت دارد، بیشک شرط كافی، آگاهی نسبت به چنین پیوندهایی خواهد بود.
4. برای اینکه بفهمیم ناسیونالیسم با برخی تعاریف فعلی در کردستان، تنها بههنگام خلأ قدرت در ساختار سیاسی، امکان ظهور و بروز مییابد حتماً لازم نیست جلاییپور و امثال او را بر سر یکدیگر بکوبیم. تاریخ هفت دههی گذشتهی ما این امر را به خوبی اثبات میکند. دو تجربهی اصلیِ حضور ناسیونالیسم کردی در عرصهی عمومی، اولی به زمان اشغال ایران در جنگ دوم جهانی و خلأ قدرتِ ناشی از سقوط رضاشاه پهلوی (جمهوری کردستان) و دومی به خلأ قدرت ناشی از پیروزی انقلاب 57 و سقوط حکومت محمدرضا پهلوی بازمیگردند. هر دو تجربه نیز با قدرت گرفتن مجدد حکومت مرکزی با سرکوب و ناکامی مواجه شدند. پافشاری بر روشها و نگرشهای گذشته، ناسیونالیسم کردی را به نوعی «منطق انتظار برای خلأ مجدد قدرت» دچار و قدرت بازاندیشی گذشته و هماهنگ شدن با واقعیتهای دنیای جدید را از آن سلب کرده است. عبور از ناسیونالیسم ابتدایی به معنی شکستن طلسم منطق انتظار و تلاش برای حضور مستقیم در عرصههای سیاسی و اجتماعی است. حتی اگر بر اساس نظر آقای علیزاده بپذیریم ناسیونالیسم کردی صرفاً واکنشی در برابر ناسیونالیسم ایرانی است (که من چنین عقیدهای ندارم) اکنون باید چنین وضعیتی را پشت سر گذاشته و به کنشگرانی آگاه تبدیل شویم. تلاش برای شکستن منطق انتظار، همزمان به معنای خودآگاهی و کنشمند شدن در عرصهی سیاست است. نمیتوان برای همیشه همه چیز را به واکنشهای صِرف و احساسی در مقابل کنشهای دیگران فروکاست.
5. دفاع متعصبانه از نگرشهای بسته و غیرمنعطف به معنی قهرمان بودن و تلاش برای نقد و بازاندیشی آنها، به معنی خیانت نیست. باید چنین توهماتی را رها کرد. امروزه واقعیتهای حاکم بر زندگی انسان کُرد پیچیدهتر از آن هستند که با دوگانههای ناقص و ناتوانی چون «خادم/خائن» و «خوب/بد» قابل شناخت و تغییر باشند. چنین ترکیبهایی تنها روانهای بیمار و منزوی را ارضا میکنند. گذر زمان نتیجهی بسیاری از این ارزشگذاریهای رُمانتیک را متذکر شده و زیانبار بودنِ بسیاری از این تعصبات را آشکار نموده است. تاریخ نشان داده که در نقد ایدئولوژیها و نگرشهای غیرهمسو با ضرورتهای دنیای جدید، همواره حق با منتقدین بوده است، که اگر چنین نباشد باید بر اساس منطق آقای علیزاده، با بنیادگرایان اسلامی، چپهای سرسختِ معتقد به برحق بودنِ نظامهای سرکوبگر کمونیستی و اصولگرایان ایرانیِ مخالف با هر نوع اصلاح و تغییر در ساختار سیاسی موجود نیز همذاتپنداری کرد یا اگر کارکردهای حداقلی و نامناسب، مبنای مشروعیت یک رویکرد باشند پس بنیادگرایی اسلامی و پوپولیسم نیز در عصر حاضر به شدت مشروعاند و اگر پیشبینی صاحبنظران غربی برای بازگشت انواع هویتطلبی فصلالخطاب بحث قرار گیرد پس بازگشت بنیادگرایی اسلامی در لباس القاعده و داعش نیز باید با گشادهرویی مورد استقبال واقع شود. میتوان در برابر این استدلالهای ضعیف، دهها فاکت از اندیشمندان بزرگی چون رنان و گلنر و براس و کوهن و اسمیت و هابسبام و عباس ولی و امیر حسنپور در نقد و مذمت ناسیونالیسم آورد که فراوان نیز گفتهاند. باید قبول کنیم که چنین دفاعهایی تنها امکان تضعیف نگرشمان را افزایش میدهند و منطق معیوب و بحران استدلال پُشت آن را نمایان میسازند. به قول معروف، برخی دفاعها از حمله نیز بدترند. من در سرمقالهی خود گفتهام که خوانشهای بسته، سرسختانه و مخاصمهمحور از ناسیونالیسم کردی در چند دههی گذشته به جایی نرسیده است و باید با رویکردهای نو و با حفظ تمایزهای فرهنگی و تاریخیمان، ظرفیتهای جدیدی به این مفهوم افزوده و الزامات و نیازهای دنیای امروز را به آن پیوند بزنیم ولی آقای علیزاده میگویند وضعیت فعلی هیچ مشکلی ندارد و شما این سخنان را از جلاییپور یاد گرفتهاید!! بهراستی چگونه میتوان با چنین محافظهکاریهایی، به سرسختی و محافظهکاری دیگران نیز ایراد گرفت؟ به قول پیر انسار کلام ایدئولوژیک طیفی از امکانها را به سوژه عرضه نمیکند تا از میان آنها یکی را برگزیند بلکه یک حقیقت اخلاقی ارائه میدهد که سرباز زدن از آن ناشایست و انحطاط آور است.
منابع:
1. ارنست گلنر، ناسیونالیسم، ترجمهی سیدمحمدعلی تقوی، نشر مرکز، 1388.
2. پیر انسار، ایدئولوژی، کشمکشها و قدرت، ترجمهی مجید شریف، نشر قصیدهسرا، 1381.
3. دیوید مک للان، ایدئولوژی، ترجمهی محمد رفیعی مهرآبادی، انتشارات آشیان، 1380.
4. ارنست رُنان و دیگران، ملت، حس ملی، ناسیونالیسم، ترجمهی عبدالوهاب احمدی، نشر آگه، 1391.
5. اتو کلاین برگ، روانشناسی اجتماعی، ترجمهی دکتر علیمحمد کاردان، نشر اندیشه، 1376.
6. دایرهالمعارف ناسیونالیسم، زیر نظر الکساندر ماتیل، گروه ترجمه، انتشارات کتابخانهی تخصصی وزارت امور خارجه، 1383.
1. ارنست گلنر، ناسیونالیسم، ترجمهی سیدمحمدعلی تقوی، نشر مرکز، 1388.
2. پیر انسار، ایدئولوژی، کشمکشها و قدرت، ترجمهی مجید شریف، نشر قصیدهسرا، 1381.
3. دیوید مک للان، ایدئولوژی، ترجمهی محمد رفیعی مهرآبادی، انتشارات آشیان، 1380.
4. ارنست رُنان و دیگران، ملت، حس ملی، ناسیونالیسم، ترجمهی عبدالوهاب احمدی، نشر آگه، 1391.
5. اتو کلاین برگ، روانشناسی اجتماعی، ترجمهی دکتر علیمحمد کاردان، نشر اندیشه، 1376.
6. دایرهالمعارف ناسیونالیسم، زیر نظر الکساندر ماتیل، گروه ترجمه، انتشارات کتابخانهی تخصصی وزارت امور خارجه، 1383.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر