١ـ یادداشت دکتر خدیو را در رابطه با مصاحبەی مسعود بارزانی با فارین پالسی تحت عنوان ” آنچه بارزانی نگفت” خواندم؛ همراه با اشکالات معتنابهی که هم از منظر روششناختی و هم از لحاظ محتوایی بر یادداشت حاکم است .
یکی از رایجترین کاستیهایی کە تحلیلگران در حوزەی سیاست و جامعەشناسی به آن گرفتار میشوند، افتادن در دام روانشناسیگرایی است. روانشناسیگرایی بە زبان ساده عبارت است از تحلیل امور اجتماعی بر مبنای دادەهای روانشناختی. نفی روانشناسیگرایی، به معنی رد این واقعیت نیست که کنشهای فردی و جمعی مسبوق به انگیزەهای روانی هستند؛ چنین انگیزەهایی وجود دارند اما نباید مبنای تحلیلهای سیاسی و جامعەشناختی قرار بگیرند؛ و اگر چنین اتفاقی رخ دهد، آنچه کە اتفاق افتادە است، تقلیل جامعەشناسی به روانشناسی است. نفی روانشناسیگرایی ناشی از تأکید بر این واقعیت است که امور تاریخی و اجتماعی باید توسط امور تاریخی و اجتماعی تبیین شوند.
خدیو در تحلیل سخنان بارزانی به “اگو”ی بارزانی متوسل میشود.”اگو” واژەای شیک است که نویسندە مفاهیمی مانند “منیت” و “نخوت” را از آن مراد کردە است. بە میان کشیدن اگوی بارزانی در تحلیل مسألەی بسیار درازدامن و پیچیدەی خواست استقلال کردستان در باشور ــکه مسبوق به متغیرهایی تاریخی و سیاسی است که پیشینەی آنها حداقل به یک سده قبل باز میگردد ــ تقریبا دمدستیترین تحلیل ممکن است که میتوان در این رابطه ارائه داد.
تبیین استقلالخواهی کردهای باشور و خواستی که اکنون بارزانی دارد از آن صحبت میکند، حداقل به دهەی ١٩٢٠ باز میگردد، زمانی کە هنوز نامی از کشوری به نام “عراق” وجود نداشت و از این سرزمین گاهی به عناوینی مانند مزوپوتامیای تحت قیمومیت بریتانیا تعبیرمیکردند و آنگونه که والاس لایان همکار و هموطن سیسیل جی. ادموندز در کتاب تازە ترجمە شدەاش “کردها، عربها و انگلیسیها” مینویسدافسرانارتش بریتانیا گاهی در یک بازی رندانه با واژەی “مزوپوتامیا” آن را بە صورت ” مزی پوت” تلفظ میکردند که معنی آن در انگلیسی میشود “دیگ آش درهمجوش”. باری عراق از همان بدو تأسیساش کشور دیگ آش درهمجوش بود. این را بدین سبب خاطر نشان کردم که بگویم نە نتها استقلالطلبی کنونی کردهای باشور بلکه بخش بزرگی از وضعیت کنونی کشور عراق توسط همان “مزی پوت” بودن نقشەی اساسا بریتانیایی برای سرزمینهای به زور با هم ادغام شدەی عراق و توافق فرانسه و روسیه با این ادغام، در قبال امتیازاتی که در نقاط دیگر دریافت کردند،قابل تبیین است، نه توسط اگوی بارزانی و منیتی که مثلا ورای خواست استقلالطلبی او نهفته است. اگر مساله را واقعا بشود این گونه تبیین کرد، این موضوع تنها منحصر به بارزانی نخواهد بود چرا که رهبرانی که در رأس هر انقلاب و جنبش و هر حرکت استقلالطلبانەای قرار میگیرند بالاخره واجد اگویی هستند و توضیح پدیدەای مانند “رهبر بدون اگو” شاید به انقلاب دیگری در روانکاوی، شبیه به انقلاب فروید نیاز داشتە باشد. طوری نیست که مثلا رهبران کرد از نوع نامرغوب “رهبران واجد اگو” باشند و رهبران غیر کرد از نوع مرغوب “رهبران فاقد اگو” باشند.
٢ـ دکتر خدیو، در آخرین سطر یادداشتش مسالەی استقلال کردستان عراق را به “سلطەی خاندان بارزانی” فرومیکاهد. این موضوع بسیار کلانتر از آن است که بدون توجه از کنار آن بگذریم. این مطلب را دیگران هم گفتەاند. مخالفان غیر کرد استقلال کردستان عراق هم، همین را میگویند. باز هم پای فروکاستنی آشکار در میان است. اتفاقا من منکر وجود بافتی از مناسبات اجتماعی و سیاسی در باشور نیستم که به الیگارشیهای خانوادگی شانس بقا دادە است. البته این بافت مختص به حزب دمکرات و خاندان بارزانی هم نیست؛ عین همین مناسبات در اپوزیسیونترین احزاب باشور هم به چشم میخورد. موضوعی که میخواهم بگویم چیز دیگری است.
مطلب را صریح بگویم؛ در بسیاری از موارد، قبیلەگرایی طیف منتقد یا مخالف جنبش کردی بسیار پررنگتر است. یعنی اساسا در این طیف گرایشی وجود دارد که نمیتواند و نمیخواهد خواست یک ملت را بزرگتر از خواست یک خانوادە یا حداکثر یک خاندان ببیند. به ذکر نمونەای میپردازم. محمد امینی یکی از پژوهشگران تاریخ معاصر ایران در خارج از کشور است. وی مخالف سرسخت و دوآتشەی جنبش ملی کرد است. او در برنامەای در یکی از شبکەهای خارج از کشور، به تاریخ اندیشەی جمهوریخواهی در ایران میپرداخت. آشکار است که در یک کار پژوهشی جدی نمیتوان به انکار این واقعیت پرداخت که سی سال قبل از اینکه “ایدە”ی جمهوریخواهی در مرکز شدت بگیرد، در کردستان عملا یک جمهوری “تاسیس” شد. خوب جناب پژوهشگر در این بارە چه میتواند بگوید؟ او دارد دربارەی تاریخ اندیشەی جمهوریخواهی در ایران صحبت میکند. کردستان هم بخشی از ایران است. لب کلام او این بود که این جمهوری تاسیس شده در کردستان، برآمدە از یک “خانوادە” بود و اساسا در تاریخ اندیشەی جمهوریخواهی محلی از اعراب ندارد!! فعلا موضوع بحث من ایدئولوژیزدگی شدید تاریخنویسان ایران معاصر نیست که خود موضوع تحقیقات بسیار جالب و دامنەداری است؛ سخن من این است که حتی حکومت پهلوی دوم هم مساله را دقیقا همانند امینی یک مسالەی “خانوادگی” میدید، به همین علت بود که برای “ختم غائله” در مهاباد بە اعدام سە تن از شخصیتهای خانوادەی پرنفوذ قاضی پرداخت کە یکی از ایشان اساسا در تشکیلات جمهوری کارەای نبود و اتفاقا نمایندەی مجلس شورای ملی بود و بیشتر دستاندرکار حکومت تهران بود تا دولت مهاباد. سخن در اینجاست که اتفاقا آن جمهوری بەمثابەی یک برساختەی مدرن سیاسی، برآمدە از یک “حزب سیاسی” بود نه برآمدە از یک خانواده. این مخالفان جنبش کردی بودند که مسالەای را کە ناشی از مناسبات جهان مدرن بود در قالب یک مسالەی خانوادگی یا قبیلەای میدیدند. من قبیلەگرایی اینان را بسی وخیمتر و مزمنتر از هر نوع قبیلەگرایی دیگر میبینم.
درمورد استقلال باشور هم همین مطلب در حال تکرار شدن است. مخالفان و منتقدان، نمیخواهند آنرا واقعا در حد مسالەی خواست استقلال یک ملت ببینند.
برخی از کنشگران سیاسی و روشنفکران کردستان عراق به ایدەی استقلال همچون یک ایدەآل خواستنی نگاه میکنند ولی چون بارزانی در رأس این پروژه قرار گرفته است، با آن به ستیزه میپردازند! استقلال خوب است به شرطی که برای حزب رقیب، شهر رقیب، رهبر رقیب یا خاندان رقیب برگ برندەای نباشد! این عین قبیلەگرایی است. این مورد از قبیلەگرایی نباید از چشم نقادانەی روشنفکران کرد دور بماند.
نویسندەی یادداشت “آنچه بارزانی نگفت” اساسا تا همین چند وقت پیش شرطبندی میکرد که استقلالی کە توسط مقامات حزب حاکم در کردستان عراق مطرح میشود یک بازی تبلیغاتی برای تفوق بر احزاب رقیب است و اصولا ریشەای در زمینەی واقعیات سیاسی موجود ندارد. ولی همین چند روز قبل به تحریر یادداشت دیگری پرداخت که سعی داشت در آن به توصیف سرشت دولت کردستان بعد از استقلال بپردازد.
سخن گفتن از بارزانی با همەی تأملات و احتیاطهای منتقدانەای که دامنە سخن را میتوان معطوف و محدود به آنها ساخت، وقتی با عباراتی همچون “مانند پدرش” و “پا جای پای پدرش” همراه میشود، رتوریک بهداشتی بحث را یکچند تنزل میدهد.
٣ـ دربارەی موضوع آخری که میخواهم از آن سخن بگویم، حداقل برای راقم این سطور مجال فراخی برای اظهار نظر وجود ندارد. اشارە به شخصیتی کە گویا کشور شوراها به او ویزای ورود به کشور را ندادە تقریبا یکسرە بیارتباط با موضوع مورد بحث است. من هیچ ارتباطی بین این موضوع با موضوع رفراندوم باشور، نه ارتباطی از نوع سخت و نه از نوع سستنمیبینم. ولی مایلم که مطلبی را به دوست گرامی جناب دکتر خدیو خاطر نشان کنم. یکی از نقاط قوت خدیو، تاریخخوانی اوست. وی نیک بر این امر واقف است این شخصیت مذکور دقیقا در بحبوحەی حوادث بعد از بهار پراگ و اشغال چکسلواکی توسط ارتش اتحاد جماهر شوروی و به واسطەی انتقاد نادری که وی از موضع یک اندیشمند متعلق به پارادایم فکری و سیاسی چپ از “کشور شوراها” و در رابطه با همین سیاست اشغالگری شوروی کرد، از چکسلواکی سابق اخراج شد. وی چگونه از کشوری که حضورش را حتی در کشوری غیر از کشور شوراها تحمل نکردە است، تقاضای صدور ویزا کردە است؟ و اگر اساسا وی از این کشور تقاضای صدور ویزا نکردە است، آیا ذکر این مطلب که آن کشور به او ویزا ندادە است، توأم با نوعی ریشخند نیست؟ کشور شوراها به ملیونها و چه بسا ملیاردها شخصیت دیگر هم ویزا نداد، چرا که اساسا تقاضایی از این دست نکردە بودند.
یکی از رایجترین کاستیهایی کە تحلیلگران در حوزەی سیاست و جامعەشناسی به آن گرفتار میشوند، افتادن در دام روانشناسیگرایی است. روانشناسیگرایی بە زبان ساده عبارت است از تحلیل امور اجتماعی بر مبنای دادەهای روانشناختی. نفی روانشناسیگرایی، به معنی رد این واقعیت نیست که کنشهای فردی و جمعی مسبوق به انگیزەهای روانی هستند؛ چنین انگیزەهایی وجود دارند اما نباید مبنای تحلیلهای سیاسی و جامعەشناختی قرار بگیرند؛ و اگر چنین اتفاقی رخ دهد، آنچه کە اتفاق افتادە است، تقلیل جامعەشناسی به روانشناسی است. نفی روانشناسیگرایی ناشی از تأکید بر این واقعیت است که امور تاریخی و اجتماعی باید توسط امور تاریخی و اجتماعی تبیین شوند.
خدیو در تحلیل سخنان بارزانی به “اگو”ی بارزانی متوسل میشود.”اگو” واژەای شیک است که نویسندە مفاهیمی مانند “منیت” و “نخوت” را از آن مراد کردە است. بە میان کشیدن اگوی بارزانی در تحلیل مسألەی بسیار درازدامن و پیچیدەی خواست استقلال کردستان در باشور ــکه مسبوق به متغیرهایی تاریخی و سیاسی است که پیشینەی آنها حداقل به یک سده قبل باز میگردد ــ تقریبا دمدستیترین تحلیل ممکن است که میتوان در این رابطه ارائه داد.
تبیین استقلالخواهی کردهای باشور و خواستی که اکنون بارزانی دارد از آن صحبت میکند، حداقل به دهەی ١٩٢٠ باز میگردد، زمانی کە هنوز نامی از کشوری به نام “عراق” وجود نداشت و از این سرزمین گاهی به عناوینی مانند مزوپوتامیای تحت قیمومیت بریتانیا تعبیرمیکردند و آنگونه که والاس لایان همکار و هموطن سیسیل جی. ادموندز در کتاب تازە ترجمە شدەاش “کردها، عربها و انگلیسیها” مینویسدافسرانارتش بریتانیا گاهی در یک بازی رندانه با واژەی “مزوپوتامیا” آن را بە صورت ” مزی پوت” تلفظ میکردند که معنی آن در انگلیسی میشود “دیگ آش درهمجوش”. باری عراق از همان بدو تأسیساش کشور دیگ آش درهمجوش بود. این را بدین سبب خاطر نشان کردم که بگویم نە نتها استقلالطلبی کنونی کردهای باشور بلکه بخش بزرگی از وضعیت کنونی کشور عراق توسط همان “مزی پوت” بودن نقشەی اساسا بریتانیایی برای سرزمینهای به زور با هم ادغام شدەی عراق و توافق فرانسه و روسیه با این ادغام، در قبال امتیازاتی که در نقاط دیگر دریافت کردند،قابل تبیین است، نه توسط اگوی بارزانی و منیتی که مثلا ورای خواست استقلالطلبی او نهفته است. اگر مساله را واقعا بشود این گونه تبیین کرد، این موضوع تنها منحصر به بارزانی نخواهد بود چرا که رهبرانی که در رأس هر انقلاب و جنبش و هر حرکت استقلالطلبانەای قرار میگیرند بالاخره واجد اگویی هستند و توضیح پدیدەای مانند “رهبر بدون اگو” شاید به انقلاب دیگری در روانکاوی، شبیه به انقلاب فروید نیاز داشتە باشد. طوری نیست که مثلا رهبران کرد از نوع نامرغوب “رهبران واجد اگو” باشند و رهبران غیر کرد از نوع مرغوب “رهبران فاقد اگو” باشند.
٢ـ دکتر خدیو، در آخرین سطر یادداشتش مسالەی استقلال کردستان عراق را به “سلطەی خاندان بارزانی” فرومیکاهد. این موضوع بسیار کلانتر از آن است که بدون توجه از کنار آن بگذریم. این مطلب را دیگران هم گفتەاند. مخالفان غیر کرد استقلال کردستان عراق هم، همین را میگویند. باز هم پای فروکاستنی آشکار در میان است. اتفاقا من منکر وجود بافتی از مناسبات اجتماعی و سیاسی در باشور نیستم که به الیگارشیهای خانوادگی شانس بقا دادە است. البته این بافت مختص به حزب دمکرات و خاندان بارزانی هم نیست؛ عین همین مناسبات در اپوزیسیونترین احزاب باشور هم به چشم میخورد. موضوعی که میخواهم بگویم چیز دیگری است.
مطلب را صریح بگویم؛ در بسیاری از موارد، قبیلەگرایی طیف منتقد یا مخالف جنبش کردی بسیار پررنگتر است. یعنی اساسا در این طیف گرایشی وجود دارد که نمیتواند و نمیخواهد خواست یک ملت را بزرگتر از خواست یک خانوادە یا حداکثر یک خاندان ببیند. به ذکر نمونەای میپردازم. محمد امینی یکی از پژوهشگران تاریخ معاصر ایران در خارج از کشور است. وی مخالف سرسخت و دوآتشەی جنبش ملی کرد است. او در برنامەای در یکی از شبکەهای خارج از کشور، به تاریخ اندیشەی جمهوریخواهی در ایران میپرداخت. آشکار است که در یک کار پژوهشی جدی نمیتوان به انکار این واقعیت پرداخت که سی سال قبل از اینکه “ایدە”ی جمهوریخواهی در مرکز شدت بگیرد، در کردستان عملا یک جمهوری “تاسیس” شد. خوب جناب پژوهشگر در این بارە چه میتواند بگوید؟ او دارد دربارەی تاریخ اندیشەی جمهوریخواهی در ایران صحبت میکند. کردستان هم بخشی از ایران است. لب کلام او این بود که این جمهوری تاسیس شده در کردستان، برآمدە از یک “خانوادە” بود و اساسا در تاریخ اندیشەی جمهوریخواهی محلی از اعراب ندارد!! فعلا موضوع بحث من ایدئولوژیزدگی شدید تاریخنویسان ایران معاصر نیست که خود موضوع تحقیقات بسیار جالب و دامنەداری است؛ سخن من این است که حتی حکومت پهلوی دوم هم مساله را دقیقا همانند امینی یک مسالەی “خانوادگی” میدید، به همین علت بود که برای “ختم غائله” در مهاباد بە اعدام سە تن از شخصیتهای خانوادەی پرنفوذ قاضی پرداخت کە یکی از ایشان اساسا در تشکیلات جمهوری کارەای نبود و اتفاقا نمایندەی مجلس شورای ملی بود و بیشتر دستاندرکار حکومت تهران بود تا دولت مهاباد. سخن در اینجاست که اتفاقا آن جمهوری بەمثابەی یک برساختەی مدرن سیاسی، برآمدە از یک “حزب سیاسی” بود نه برآمدە از یک خانواده. این مخالفان جنبش کردی بودند که مسالەای را کە ناشی از مناسبات جهان مدرن بود در قالب یک مسالەی خانوادگی یا قبیلەای میدیدند. من قبیلەگرایی اینان را بسی وخیمتر و مزمنتر از هر نوع قبیلەگرایی دیگر میبینم.
درمورد استقلال باشور هم همین مطلب در حال تکرار شدن است. مخالفان و منتقدان، نمیخواهند آنرا واقعا در حد مسالەی خواست استقلال یک ملت ببینند.
برخی از کنشگران سیاسی و روشنفکران کردستان عراق به ایدەی استقلال همچون یک ایدەآل خواستنی نگاه میکنند ولی چون بارزانی در رأس این پروژه قرار گرفته است، با آن به ستیزه میپردازند! استقلال خوب است به شرطی که برای حزب رقیب، شهر رقیب، رهبر رقیب یا خاندان رقیب برگ برندەای نباشد! این عین قبیلەگرایی است. این مورد از قبیلەگرایی نباید از چشم نقادانەی روشنفکران کرد دور بماند.
نویسندەی یادداشت “آنچه بارزانی نگفت” اساسا تا همین چند وقت پیش شرطبندی میکرد که استقلالی کە توسط مقامات حزب حاکم در کردستان عراق مطرح میشود یک بازی تبلیغاتی برای تفوق بر احزاب رقیب است و اصولا ریشەای در زمینەی واقعیات سیاسی موجود ندارد. ولی همین چند روز قبل به تحریر یادداشت دیگری پرداخت که سعی داشت در آن به توصیف سرشت دولت کردستان بعد از استقلال بپردازد.
سخن گفتن از بارزانی با همەی تأملات و احتیاطهای منتقدانەای که دامنە سخن را میتوان معطوف و محدود به آنها ساخت، وقتی با عباراتی همچون “مانند پدرش” و “پا جای پای پدرش” همراه میشود، رتوریک بهداشتی بحث را یکچند تنزل میدهد.
٣ـ دربارەی موضوع آخری که میخواهم از آن سخن بگویم، حداقل برای راقم این سطور مجال فراخی برای اظهار نظر وجود ندارد. اشارە به شخصیتی کە گویا کشور شوراها به او ویزای ورود به کشور را ندادە تقریبا یکسرە بیارتباط با موضوع مورد بحث است. من هیچ ارتباطی بین این موضوع با موضوع رفراندوم باشور، نه ارتباطی از نوع سخت و نه از نوع سستنمیبینم. ولی مایلم که مطلبی را به دوست گرامی جناب دکتر خدیو خاطر نشان کنم. یکی از نقاط قوت خدیو، تاریخخوانی اوست. وی نیک بر این امر واقف است این شخصیت مذکور دقیقا در بحبوحەی حوادث بعد از بهار پراگ و اشغال چکسلواکی توسط ارتش اتحاد جماهر شوروی و به واسطەی انتقاد نادری که وی از موضع یک اندیشمند متعلق به پارادایم فکری و سیاسی چپ از “کشور شوراها” و در رابطه با همین سیاست اشغالگری شوروی کرد، از چکسلواکی سابق اخراج شد. وی چگونه از کشوری که حضورش را حتی در کشوری غیر از کشور شوراها تحمل نکردە است، تقاضای صدور ویزا کردە است؟ و اگر اساسا وی از این کشور تقاضای صدور ویزا نکردە است، آیا ذکر این مطلب که آن کشور به او ویزا ندادە است، توأم با نوعی ریشخند نیست؟ کشور شوراها به ملیونها و چه بسا ملیاردها شخصیت دیگر هم ویزا نداد، چرا که اساسا تقاضایی از این دست نکردە بودند.
نویسندەی یادداشت “آنچه بارزانی نگفت” در ابتدای نوشتەاش انتظار “جدیتر سخن گفتن و روشنتر سخن گفتن دربارەی مراحل دستیابی به استقلال” را از بارزانی دارد. اتفاقا بارزانی دربارەی مسالەی استقلال تاکنون انعطافناپذیری و جدیتی مثال زدنی از خود نشان دادە است. اما اگر جدی و روشن سخن گفتن خصوصیاتی باشند که به درستی از یک سیاستمدار قابل انتظار باشند، تحلیلی و علمی سخن گفتن هم از یک تحلیلگر سیاسی قابل انتظار است. آیا سخنان خدیو در رابطه با مسالەی رفراندم کردستان واجد این خصوصیت هستند؟ متغیرهایی که او در رابطە با مسالەی استقلال در یادداشت مذکور بیان میکند، عمدتا عبارتاند از: ١ـ منیت بارزانی ٢ـ تضمین سلطەی خاندان بارزانی و ٣ـ تشویق و حمایت عربستان سعودی و امارات متحدەی عربی از طرح استقلال کردستان.
تاریخ این سخنان را در حافظەی خود ثبت خواهد کرد. قضاوت دربارەی اینکه چنین تحلیلی دربارەی رفراندم و استقلال کردستان عراق، بیشتر به نگرش چه طیفی نزدیک است را به خوانندگان محول میکنم؛ تنها به گفتن همین نکته بسندە میکنم که در حیات سیاسی هر ملتی، برخی از برهەها تاریخیتر از برهەهای دیگر هستند. چشم تاریخ در آن برهەها تیزبینتر و حساستر است. پروژەای که در باشور آغاز شده ممکن است کامیاب شود و ممکن است قرین با کامیابی مطلوب نباشد، ولی تردیدی ندارم که در این برهەی بسیار حساس، تاریخ ما هر موضعگیری و اظهارنظر و تحلیلی را با برجستگی و وضوح بیشتری ثبت میکند؛ چه نسلهای آیندە آن موضعگیریها را تحسین کنند و چه آنها را تقبیح کنند.
تاریخ این سخنان را در حافظەی خود ثبت خواهد کرد. قضاوت دربارەی اینکه چنین تحلیلی دربارەی رفراندم و استقلال کردستان عراق، بیشتر به نگرش چه طیفی نزدیک است را به خوانندگان محول میکنم؛ تنها به گفتن همین نکته بسندە میکنم که در حیات سیاسی هر ملتی، برخی از برهەها تاریخیتر از برهەهای دیگر هستند. چشم تاریخ در آن برهەها تیزبینتر و حساستر است. پروژەای که در باشور آغاز شده ممکن است کامیاب شود و ممکن است قرین با کامیابی مطلوب نباشد، ولی تردیدی ندارم که در این برهەی بسیار حساس، تاریخ ما هر موضعگیری و اظهارنظر و تحلیلی را با برجستگی و وضوح بیشتری ثبت میکند؛ چه نسلهای آیندە آن موضعگیریها را تحسین کنند و چه آنها را تقبیح کنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر