۱۳۹۶/۱۲/۱۵

آذربایجان در آیینه واقعیات: د. سیروان خسروزاده

نادر قاضی پور نخاله معروف که مایه ننگ و آبروریزی برای ترک های شریف آذربایجان است در واکنش به تقاضای نمایندگان کرد آذربایجان غربی در خصوص اعتراض به مدیریت ضعیف کردها در استان، گفته بود قرار نیست کسانی که از کردستان عراق در سال 1992 به آذربایجان مهاجرت کرده اند صاحب پست و مقام شوند. در اینجا لازم میدانم مطلبی را که چند سال قبل در سایت روانگه منتشر کرده بودم بازنشر دهم و حقایق غیرقابل انکار تاریخی را به این موجود مفلوک و فریب خوردگانش که از آخور دشمنی کرد و ترک تغذیه می کنند یادآور شوم.آذربایجان در آیینه واقعیات:
آذربایجان غربی یکی از زیباترین استان­های ایران است. جدای از طبیعت زیبا و سرسبزی و پرآبی و حاصلخیزی این ناحیه، پراکنش متنوع قومی که ملت کرد و ترک و ارمنی و آشوری را دربر می­گیرد، از زاویه ای دیگر جلوه ای زیبا و فرحبخش به این استان بخشیده است که اوج این زیبایی در بهشت ارومیه متجلی شده است.
درحقیقت رمز زیبایی این شهر در همین تنوع زبانی و فرهنگی و مذهبی آنست و از این لحاظ به شهرهایی چون کرکوک و استانبول می ماند. طبیعتاً ساکنان این بخش از کشورمان با هر عقیده و باور و فرهنگی موظف به احترام به حقوق همدیگرند و رمز حفظ انسانیت و برابری و ارزش­های انسانی میان ساکنان این سرزمین در همین اصل نهفته است. جدای از ارومیه، بسیاری از شهرهای استان همچون نقده، شاهین دژ، تکاب، میاندوآب، خوی، ماکو، و سلماس از ترکیب جمعیتی تُرک و کرد برخوردارند. طبیعتاً هرگونه تبعیض و تمامیت خواهی از جانب یکی از موجودیت های اتنیکی یا مذهبی این شهرها به معنای نادیده گرفتن یا تلاش برای پایمال ساختن حقوق سایرین خواهد بود. بدون شک چنین اقدامی جدای از دور بودن از معیار و ملاک­های انسانی، موجب بروز واکنش­ های اجتناب ناپذیر از جانب سایرین خواهد شد. کسانی که به ظاهر برای بالا کشیدن و برتری بخشیدن به موقعیت فرهنگی قوم خویش تمامیت خواهی پیشه می­کنند جدای از اجحاف در حق سایرین، به قوم خویش نیز خیانت کرده اند، زیرا آنانرا آماج کینه توزی و نفرت سایرین قرار می­دهد.
با نگاهی به تاریخ گذشته و حال کشورهایی چون ترکیه و عراق، باید اعتراف کرد تفرقه بین کرد و ترک و عرب و یا شیعه و سنی دستاوردی جز ویرانگری و خیانت به انسانیت نداشته است. آرزوی هر انسانی طبعاً برقراری امنیت و روابط سالم انسانی و محو و فنای تبعیض در تمام عرصه های سیاسی اجتماعی است. باید فرهنگ زندگی مشترک و حیات مسالمت آمیز تبلیغ و آموخته شود. متاسفانه عده ای معلوم الحال چه در فضای مجازی و چه در فضای عینی با سوء استفاده از احساسات برادرات تُرک و تحریف تاریخ و تاریخ سازی های بی­اساس چنین وانمود می کنند که کُردها در آذربایجان مهاجرند و گاه نیز ندای اخراج کردها از آذربایجان را سر می­دهند!!! قبل از هر چیز باید گفت اینان بزرگترین خائنان به تُرک­ها هستند: چون به آنان دروغ می گویند و با احساساتشان بازی می­کنند! در ثانی تاریخ گواه مهاجر بودن یا نبودن کردهاست و نهایتاً باید گفت حتی اگر کردها مهاجر باشند اکنون شهروند این سرزمینند و کسی حق ندارد حق زندگی در این سرزمین را از آنان بگیرد. در اینجا مناسب است برای بررسی بهتر مساله مراجعه ای تاریخی انجام گیرد:
تاریخ چه می گوید:
”در طول تاریخ تمدن های زیادی ظهور و افول کرده اند. ملت های زیادی وجود داشته اند که امروزه حتی نامی از آنها برجای نمانده است. زمانی امپراطوری عظیم آشور بزرگترین قدرت خاورمیانه فعلی بوده است، قدرتی که از مصر تا ایران را آماج یورش های ویرانگر خویش ساخته بود. کجایند بازمانده های آشوریانی که در کتیبه هایشان با افتخار از در آتش انداختن کودکان ملل مغلوب و حمل خاک سرزمین های این ملل به آشور دم می زدند؟
تاریخ عرصه ظهور و سقوط تمدن ها است. بر این مبنا هر بخش از این کره خاکی درطول تاریخ مهمانگاه اقوام و ملل مختلف بوده است. امروزه ایران و تمدن ایرانی را با آریایی­ها می­شناسیم اما حقیقت این است که قبل از آریایی­ها، در ایران تمدن و فرهنگ­های دیگری نیز بوده اند. با توجه به این حقیقت که ملل دامدار و کوچرو همواره فرهنگ و تمدنی نازلتر از ملل یکجانشین و کشاورز داشته اند و با یادآوری این حقیقت که آریایی­ها در شکل ملتی کوچرو وارد ایران شدند، به هیچ وجه نمی­توان اثبات کرد برخورد آنان با تمدن بومی ایران بهتر از برخورد سلجوقیان و مغولان کوچرو با ایرانیان بوده باشد. بنابراین سرزمین ایران هم قبل از آریایی­ها متعلق به فرهنگ و تمدن­هایی مترقیتر بوده که امروزه اثری از آنان برجای نمانده است. بالطبع این سرزمین در انحصار آریایی­ها هم باقی نمی ماند و بعدها جولانگاه یونانیان و رومیان گشت، بطوریکه تمدن یونانی-باکتری در شرق ایران شکل گرفت! با ظهور اسلام و ورود اعراب مسلمان به ایران، مناطقی از خاک ایران همچون کرمان، سیستان، و خراسان که با روحیات آب و هوایی اعراب سازگار بود چهره ای کاملاً عربی به خود گرفتند. درواقع جای جای سرزمین ایران شاهد جابه جایی های جمعیتی و نژادی بوده است و این اصلی عینی و غیرقابل انکار و اجتناب ناپذیر است.
جغرافی­دانان مسلمان قرون نخست اسلامی در شرح زبان و نژاد شهرهای آذربایجان ساکنان شهرهایی چون همدان، سهرورد (زنجان)، ابهر، مراغه، اردبیل، سلماس، اشنویه و…. را کُرد و زبانشان را کردی معرفی کرده اند. اما در قرن پنجم این سرزمین در تداوم سیر طبیعی تاریخ خود شاهد ورود ترک ها بود. آنان برعکس اعراب که با مناطق گرم و خشک ایران سازگار بودند، مناطق سرد و کوهستانی یعنی آذربایجان را پسندیدند. بدین ترتیب با ورود سلجوقیان کوچرو به ایران در قرن پنجم هجری ترکیب جمعیتی آذربایجان تغییر یافت و آنچنان که اشاره شد این تحول تداوم واقعیت­های تاریخی و اصل جابجایی اقوام و ملل مختلف بود و امری اجتناب ناپذیر بود. با تهاجمات بعدی قراختائیان، مغولان، ایلخانان، تیموریان، قراقویونلوها و آق قویونلوها، قزلباش­ها، افشارها، و قاجارها چهرة مناطق مختلف ایران و بویژه آذربایجان به کلی متحول گردید. در دوره ایلخانان قبل از غازان تبریز مرکز بودائیسم بود و معابد فراوانی در این شهر تاسیس شده بود! امری که امروزه شاید برای خیلی­ها جای شگفتی باشد. ذکر مهاجرت ها و تحولات جمعیتی در آذربایجان در این نوشتار کوتاه نمی گنجد، اما از آنجا که محور بحث این نوشتار پیرامون ارومیه و نقده است به دو مهاجرت مهم اشاره می شود: نخست مهاجرت افشارها به ارومیه و دوم آمدن قره پاپاخ های قفقاز به نقده
مهاجرت افشارها به ارومیه:
تیمور لنگ در آخرین سال های حیاتش (802 ه.ق) برای سرکوبی کردهای ارومیه، گرگین بیگ اوصانلو را به حکومت ارومیه منصوب کرد. گرگین بیگ برای اجرای ماموریت خود، ایل افشار را با خود به ارومیه آورد و اینان نخستین دسته های ایل افشار بودند که وارد ارومیه شدند. آنچنان که پروفسور حامد الگار هم اشاره کرده ارومیه تا قرن دهم هجری شهری عمدتاً کردنشین بود. اما در قرن بعد موج های دیگری از ایل افشار همراه با ترک های موسوم به بوربور در دوران شاه عباس اول به ارومیه آمدند. تقریباً در همین زمان، یعنی درهمان دوره شاه عباس بود که دهها هزار خانوار کرد از این ارومیه و اطراف آن به خراسان کوچ داده شدند. اگرچه بخش قابل توجهی از آنان به دنبال جنگ و مقاومت در برابر ازبکان و ترکمانان مهاجم به خراسان از بین رفتند اما امروزه جمعیت صدها هزار نفری کُرمانج­ها در خراسان شمالی و مناطقی از گیلان نشاندهنده تغییریست که در ترکیب جمعیتی آذربایجان غربی داده شده است. علاوه بر این مهاجرت کردها به خارج از آذربایجان با یک پدیده دیگر هم در این منطقه مواجهیم و آن تُرک شدن برخی قبایل و ایلات مهم کرد می­باشد. مهمترین این قبایل و طوایف عبارتند از ایل بزرگ شقاقی و دنبلی های خوی! شقاقی­ها به رهبری صادق خان شقاقی بخاطر شورش در برابر فتحعلی­شاه قاجار وادار به اسکان در سراب شدند و امروزه نام خانوادگی شقاقی آنها گویای هویت از دست رفته آنان است. مورد بعدی دنبلی­های خوی بود بودند. دنبلی­ها اگرچه در آغاز دوران صفویان به آذربایجان آمدند اما تُرک شدنشان باز هم در ترکیب جمعیت استان تاثیر گذاشت.
آمدن ترک­های قره پاپاخ به نقده:
تحول بعدی ورود ایل قره پاپاق به دشت سلدوز در سال 1240 هجری قمری بود. در شرح این رویداد باید گفت: ایل بلباس یا منگور یکی از ایل های بسیار قدرتمند کرد بود که در جنوب آذربایجان غربی زندگی می کردند. ایل مذکور از قدرت فراوانی برخوردار بود و حکومت مرکزی همواره به این حقیقت واقف بود. قدرت آنان چنان بود که حتی­ مُکری ها همواره از آنان در هراس بودند.
مکری ها در دورة بوداق خان با پشتیبانی حکومت مرکزی ضربات سنگینی بر بلباس­ها آورد آوردند؛ آنچنان که در دوره فتحعلی شاه، بوداق خان مکری حاکم ساوجبلاغ به همراهی حکام محلی مراغه و ارومیه بر ایل بلباس تاختند و هزار نفر از آنان را به قتل رساندند. با این حال ایل بلباس همچنان قدرتمند بود. حکومت مرکزی قاجار برای آسودگی همیشگی از خطر بلباس­ها دست به اقدام جدیدی زد. ماجرا از آنجا شروع شد که به دنبال شکست ایران در جنگ­های قفقاز، ایل تُرک قراپاپاق ساکن قفقاز از آنجا که نمی خواست تحت حاکمیت روس­ها قرار گیرد، از نایب السلطنة قاجار خواستند آنها را در نقطه ای از ایران سکنی دهد. بنابراین عباس میرزا نائب السلطنه ترک­های قراپاپاق را در سال 1240 هجری از آن سامان برداشته و آنان را در دشت سولدوز اسکان داد. برای عشایری که از راه دامپروری و گله داری ابرار معاش می کنند چراگاه ها و مراتع در واقع خط قرمز محسوب می شود. با ورود قراپاپاخ ها، بلباس­ها تحت فشار قرار گرفتند. آنان به یکباره ناچار به تعامل با کسانی شدند که هیچ اشتراک فرهنگی و زبانی با آنان نداشتند. آنچنان که انتظار می رفت اقدام عباس میرزا منشاء مشکلات فراوانی شد، بویژه که قراپاپاغ ها به علت ترک و شیعه بودن بزودی در تماس و همکاری همه جانبه ای با حکومت قاجار قرار گرفتند و موقعیت خویش را ارتقاء بخشیدند. قراپاپاخ ها به خوبی می­دانستند رمز برتری یافتنشان بر بلباس­ها همکاری با حکومت مرکزی خواهد بود. بنابراین تعجبی ندارد که از آن پس به بازوی نظامی و اجرایی حکومت قاجار در منطقه تبدیل شدند. شاید نخستین تنش جدی میان این دو ایل در شورش نخست حمزه آقا آشکار شد؛ حمزه آقای منگور رئیس ایل بلباس جهت مقابله با قراپاپاخ ها 70 نفر ازسواران آنان را که وابسته به قوای دولتی بودند و برای انجام ماموریت گشت زنی به مهاباد آمده بودند غفلتاً در باغی به قتل رساند و از آنجا که به خوبی می دانست به خاطر این اقدامش با مجازات شدید روبه رو خواهد شد با عده ای از اتباعش به عثمانی پناهنده شد. این مورد و تنش­های دیگری که میان قره پاپاق ها و کردها روی داد باعث ایجاد نوعی شکاف قومی شده که با کثرت گرایی سیاسی و اجتماعی می توان بر آن فایق آمد.
باتوجه به شرح مختصر فوق حداقل باید گفت نه کردها، بلکه این ترک­هایند که به آذربایجان مهاجرت کرده اند. دراینصورت چه نتیجه­ای باید گرفت؟ آیا کردها باید ترک­ها را مهاجر بدانند، با آنان دشمنی کنند و خواستار اخراج آنان از آذربایجان شوند؟ خوشبختانه هویت خواهی کردها از ویژگی تدافعی برخوردار است. بنابراین برخلاف ناسیونالیسم تهاجمی آندسته از مبلغان خشونت و کینه و نفرت که کردها را مهاجر می دانند، کردها هرگز دردام تفکرات تمامیت خواهانه نیفتاده اند. یکی از بزرگترین افتخارات کردها این است که در قاموس تاریخ قرن 20 و 21 خود اصطلاحی تحت عنوان پان کردیسم ندارند! ساکنان آذربایجان از هر قوم و مذهبی حق دارند از فرهنگ و آداب و رسوم خود پاسداری کنند؛ اما این پاسداری نباید به گونه ای باشد که به نادیده گرفتن دیگر فرهنگ­ها بینجامد. آذربایجان غربی و بویژه ارومیه و نقده متعلق به تمامی کسانیست که در این منطقه زندگی می­کنند. کرد و ترک و ارمنی و آشوری به یک میزان از حق زندگی در این سرزمین برخوردارند. طی جنگ جهانی اول ارامنه و آسوری های این منطقه با اغوای مسیونرهای مسیحی و با تحریک جَلوهای ی مهاجر از عثمانی و انگلیسی­ها و روس­ها تمامیت خواهی پیشه کردند و فاجعه دربدرشدن و آوارگی از سرزمین آبا و اجدادی را متحمل شدند. در رابطه با تمامیت خواهی در سال­ها و دهه­ های اخیر درنهایت تاسف باید گفت جایگاه فعلی کردها در ساختار داری و مدیریتی استان فجیع و تاسف­بار می­باشد و ادامة این روند جز تاثیرات منفی و ویرانگر دستاوردی برای پیش برندگان این سیاست نخواهد داشت. برهمین مبنا بادرنظرگرفتن عوارض و پیامدهای دور و نزدیک این سیاست­ها باز هم لازم است تاکید شود مشوقان و مدافعان وضعیت فعلی؛ یعنی اختلاف افکنان میان ساکنان استان، خائنان به تمام ساکنان آذربایجان غربی بوده و خواهند بود. البته و جایگاه سیاسی و اداری کردها در ماکو و سلماس هم به هیچوجه بهتر از ارومیه و نقده نیست. لذا در پایان این نوشتار جادارد از روشنفکران ترک و کرد خواسته شود رسالت انسانی خود را به انجام برسانند و با تبلیغات تمامیت خواهانه که برادری و نوعدوستی میان دو ملت کرد و ترک را دچار مخاطره می سازد مقابله نمایند. سعادت و بهروزی این دو ملت بهم وابسته است و آنان محکوم به همزیستی با همند. همزیستی و درهم تنیدگی دوستانه و برادرانه کرده و ترکها در آذربایجان غربی ، سرمایه عظیمی است که باید با در پیش گرفتن سیاستهای درست قدر آن را دانست. آذربایجان غربی، استان زیبای کشورمان با ترک و کرد و ارمنی و آسوری زیباست، بسان گلزاری از گل­های رنگارنگ که هرچه تنوعش بیشتر باشد زیبایی­اش هم بیشتر خواهد بود. بیایید همگان این گلزار را مراقبت کنیم.بیاید ارومیه را به الگوی مدنیت و چند فرهنگ گرایی و غنای تمدنی در خاورمیانه بحران زده و اسیر فرقه گرایی تبدیل نماییم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر