۱۳۹۶/۱۰/۳۰

درسوگ سارو و سناریوسازی اطلاعات سنندج – ساسان امجدی


كاک محمد، پدر سارو، همان انسان زجر دیده‌ی جگر سوخته‌ را به زور سوار ماشین كردند و به اداره‌ اطلاعات سنندج بردند، تا در آنجا به دوربین خیره‌ شود و برگه‌ی مقابلش را هی بخواند و بخواند تا آن را از بر كند و در نهایت بدون لكنت زبان بگوید اینها كه اینجا روبه‌روی من نشسته‌اند پسرم را در یك «درگیری» كشتند.
-راستی پسر ده‌ ساله‌ات را هم مثل سارو دوست داری؟ سارو كه رفت، دست كم به فكر آینده‌ی او باش. دوباره‌ ضبط می كنیم. دوباره‌ بگو، به دوربین نگاه كن، حواست به اطراف نباشد.
دوباره‌ می گوید. رو به دوربین می كند و همه آن كثافتی را كه می خواهند به او بچسپانند، به صورتشان تف می كند. با چشمانش، با نگاهی كه به ما دارد، فریاد می زند كه به دادم برسید، پسرم را كشتند.
-ما صدبار گفتیم به اطراف نگاه كن، شما اصلا حواست به ما نیست. دوباره‌ از اول باید تكرار شود.
هر بار كه او سرنوشت پسرش را در برابر دیدگان جلاد، آنگونه كه از او خواسته‌اند، روایت می كند، انگار پسر زنده‌ می شود و دوباره‌ كشته‌ می شود. در برابر چشمان حیرت زده‌ پدر، این سارو است كه دوباره‌ بر زمین می افتد و كاك محمد از نفس می افتد.
حالا این فقط سارو نیست كه بدن كبودش با لنز دوربین تلاقی پیدا كرده‌ است، فرزند ده‌ ساله‌اش و شیرین خانم، همسرش، مادر سارو نیز به جان او افتاده‌اند. های بی شرف ها از جان این مرد چه می خواهید.
این نگاهش وقتی از دوربین منحرف می شود، یك باره‌ همه چیز را لو می دهد. فریادی فرو خورده‌ در آن چشمان معصومش به ناگاه بر همه جا مستولی می شود، جلادان پشت دوربین را عریان می كند و اوج ابتذال حاكم را به ما نشان می دهد.
پسر كاك محمد را كشتند، او حالا به دوربین زل زده‌ تا پسر دیگرش را امشب تا فردا در آغوش بگیرد. تا فردا كه آنها دوباره‌ برمی گردند و او را سوار بر سمند سفید به اداره‌ طلاعات دولت اعتدال می برند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر